گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

دل رمیده ملول از سفر نمی‌گردد

فتاد هرکه به این راه برنمی‌گردد

شده است خشک چنان چشم من ز بی‌دردی

که از نظاره خورشید تر نمی‌گردد

مشو به سنگدلی غرّه ای کمان‌ابرو

که تیر آه من از سنگ برنمی‌گردد

دل از عقیق لب او چگونه بردارم؟

که تشنه سیر ز آب گهر نمی‌گردد

زمین ساده‌دلی‌هاست سخت دامنگیر

ز آبگینه من نقش بر نمی‌گردد

نمی‌شوند بزرگان ز پاس خود غافل

که تیغ کوه جدا از کمر نمی‌گردد

سراب تشنه‌لبان را نمی‌کند سیراب

که حرص جاه کم از سیم و زر نمی‌گردد

ز زور آب شناور نمی‌شود عاجز

ز باده ساقی ما بی‌خبر نمی‌گردد

به غیر خون جگر باده‌ای درین دوران

نصیب صائب خونین‌جگر نمی‌گردد