گنجور

 
صائب تبریزی

ز می‌پرستی خود لاله برنمی‌گردد

شب سیاه درونان سحر نمی‌گردد

دمید خط و دل سخت یار نرم نشد

ز دود، دیده، آیینه تر نمی‌گردد

دلیل راحت ملک عدم همین کافی است

که هرکه رفت به آن راه برنمی‌گردد

مدار چشم اقامت ز دولت دنیا

که آفتاب ملول از سفر نمی‌گردد

درین محیط که از صدق می‌گشاید لب؟

که چون دهان صدف پرگهر نمی‌گردد

ز شست صاف تو صیدی که می‌گشاید لب؟

کباب تا نشود باخبر نمی‌گردد

مکن ز چتر مرصع به بی‌کلاهان فخر

که پیش تیر حوادث سپر نمی‌گردد

درین ریاض به جز آب تیشه، نخل امید

ز هیچ آب دگر بارور نمی‌گردد

ز آفتاب دل ذره سرد شد صائب

دل من است که از یار برنمی‌گردد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

دلم ز هوای تو بر نمی‌گردد

هوای تو ز دلم زاستر نمی‌گردد

بدل مجوی که بر تو بدل نمی‌جویم

دگر مشو که غم تو دگر نمی‌گردد

اثر نماند ز من در غم تو این عجب است

[...]

صائب تبریزی

دل رمیده ملول از سفر نمی‌گردد

فتاد هرکه به این راه برنمی‌گردد

شده است خشک چنان چشم من ز بی‌دردی

که از نظاره خورشید تر نمی‌گردد

مشو به سنگدلی غرّه ای کمان‌ابرو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه