دل رمیده ملول از سفر نمیگردد
فتاد هرکه به این راه برنمیگردد
شده است خشک چنان چشم من ز بیدردی
که از نظاره خورشید تر نمیگردد
مشو به سنگدلی غرّه ای کمانابرو
که تیر آه من از سنگ برنمیگردد
دل از عقیق لب او چگونه بردارم؟
که تشنه سیر ز آب گهر نمیگردد
زمین سادهدلیهاست سخت دامنگیر
ز آبگینه من نقش بر نمیگردد
نمیشوند بزرگان ز پاس خود غافل
که تیغ کوه جدا از کمر نمیگردد
سراب تشنهلبان را نمیکند سیراب
که حرص جاه کم از سیم و زر نمیگردد
ز زور آب شناور نمیشود عاجز
ز باده ساقی ما بیخبر نمیگردد
به غیر خون جگر بادهای درین دوران
نصیب صائب خونینجگر نمیگردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دلم ز هوای تو بر نمیگردد
هوای تو ز دلم زاستر نمیگردد
بدل مجوی که بر تو بدل نمیجویم
دگر مشو که غم تو دگر نمیگردد
اثر نماند ز من در غم تو این عجب است
[...]
ز میپرستی خود لاله برنمیگردد
شب سیاه درونان سحر نمیگردد
دمید خط و دل سخت یار نرم نشد
ز دود، دیده، آیینه تر نمیگردد
دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.