گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید

کار شمشیر ز آیینه فولاد آید

کشتگان تو ز غیرت همه محسود همند

گرچه یکدست خط از خامه فولاد آید

از دل خونشده ماست نگارین پایش

چون ازان زلف برون شانه شمشاد آید؟

نفس کامل شود از تنگی زندان بدن

دیو ازین شیشه برون همچو پریزاد آید

دل اگر نالد ازان خنده پنهان چه عجب؟

کز نمک آتش سوزنده به فریاد آمد

سخن هرکه ندارد ز تأمل مغزی

سست باشد، اگر از خامه فولاد آید

شاهد تیرگی جهل بود لاف گزاف

که سگ از سرمه شب بیش به فریاد آید

گرچه از چهره پرد رنگ ز سیلی صائب

رنگ بر روی من از سیلی استاد آید