دانه خال تو روزی که مرا در دل بود
حاصل روی زمین از من بی حاصل بود
مست نازی که تسلی به خبر بودم ازو
در میان من و او بیخبری حایل بود
نیست امروز غم روی زمین بر دل من
دایم این آینه را آینه دان از گل بود
ریخت در دامن صحرای جنون باد بهار
نقد رازی که مرا غنچه صفت در دل بود
صائب اوراق جهان را به نظر آوردم
هرچه جز نقطه شک بود خط باطل بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عاشقانه و غم و غصههای ناشی از جدایی صحبت میکند. او به یاد روزهایی میافتد که عشق در دلش وجود داشت، ولی اکنون غم و بیخبری بین او و معشوقش فاصله انداخته است. شاعر میگوید که دیگر غمی از عشق ندارد و به نوعی به پوچی جهان اشاره میکند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که همه چیز به جز شک و تردید، بیارزش و باطل است.
هوش مصنوعی: در روزی که تو در دل من بودی، وجودم مثل دانهای از عشق تو پربار شد، در حالی که قبل از آن، زندگیام بهخاطر عدم وجود تو، خالی و بیارزش بود.
هوش مصنوعی: من به خاطر زیباییها و جذابیتهای او، مست و شگفتزده بودم، اما بین من و او فاصلهای از بیخبری وجود داشت که نمیتوانستم به او نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: امروز هیچ گونه غمی در دل من وجود ندارد. این آینه را چون گل میدانم، زیرا همیشه خوشبو و زیباست.
هوش مصنوعی: باد بهاری در دشت پر از جنون، رازی را افشا کرد که زمانی در دل من همچون غنچه پنهان بود.
هوش مصنوعی: من به صفحات دنیا نگریستم و هر چیزی که غیر از نقطهای از شک و تردید بود، برایم بیارزش و باطل به نظر آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود
دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثرِ صحبتِ پاک
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
دل چو از پیرِ خِرَد نَقلِ مَعانی میکرد
[...]
هر چه جز ذکر تو افسانهٔ لاطایل بود
هر چه جز یاد تو اندیشهٔ بیحاصل بود
بهوس بیهده دادیم دل از دست و دریغ
کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود
از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم
[...]
تا زحال دل من دلبر من غافل بود
آنچه کام من و دل بود از او حاصل بود
رست جان از تن و صد شکر که زایل گردید
آنچه یک چند میان من و او حایل بود
تا نه جان بود فدای تو از این بودم شرم
[...]
بی هوس بیهده دادیم دل از دست دریغ
کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود
از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم
کانچه را میطلبم بی طلبی حاصل بود
نکنم گوش به افسانهٔ ناصح که خود او
[...]
من پی دلبر واو را بر دل منزل بود
دل بیهوش مرا بین چه عجب غافل بود
تحفه ای از دل وجان در برجانان بردم
لیک مقبول نیفتاد که ناقابل بود
«شربتی از لب لعلش نچشیدیم آخر»
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.