گنجور

 
جامی

باده چون بی غش و ساقی چو پریوش باشد

دعوی توبه درین وقت چه ناخوش باشد

صفت جام جهان بین که حکیمان گویند

رمزی از جام بلور و می بی غش باشد

مدعی گر نخورد می بگذارش که مدام

خاطر از وسوسه زهد مشوش باشد

آتشین می به کفم نه که جز این آتش نیست

رند میخواره که مستوجب آتش باشد

از دل غیب نما نقش خط و خال بشوی

روی آیینه نشاید که منقش باشد

بر حذر باش درین خوابگه عیش مباد

تیغها تعبیه اش در ته مفرش باشد

از سبو باده کشد دلشده جامی نه ز جام

رند باید که درین شیوه سبوکش باشد

 
 
 
مجد همگر

تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد

کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد

عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم

بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد

تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان

[...]

حافظ

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد

ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان

[...]

اهلی شیرازی

ذوق دیدار تو در جان بلاکش باشد

راحت کعبه پس از زحمت ره خوش باشد

حاجت سوختنم نیست چه دورم ز لبت

ماهی از آب چه شد دور در آتش باشد

با پریشانی خود شادم از آن می‌ترسم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
شیخ بهایی

نقد صوفى نه همین صافى بی‌غش باشد

اى بسا خرقه که شایسته‌ى آتش باشد

صوفى ما که ز ورد سحرى مست شده

شامگاهش نگران باش که سر خوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

[...]

صائب تبریزی

دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد

قامت خم شده را نعل در آتش باشد

دامن سوختگی را مده از کف زنهار

که به قدر رگ خامی ره آتش باشد

پاک کن از رقم دانش رسمی دل را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه