گنجور

 
جامی

باده چون بی غش و ساقی چو پریوش باشد

دعوی توبه درین وقت چه ناخوش باشد

صفت جام جهان بین که حکیمان گویند

رمزی از جام بلور و می بی غش باشد

مدعی گر نخورد می بگذارش که مدام

خاطر از وسوسه زهد مشوش باشد

آتشین می به کفم نه که جز این آتش نیست

رند میخواره که مستوجب آتش باشد

از دل غیب نما نقش خط و خال بشوی

روی آیینه نشاید که منقش باشد

بر حذر باش درین خوابگه عیش مباد

تیغها تعبیه اش در ته مفرش باشد

از سبو باده کشد دلشده جامی نه ز جام

رند باید که درین شیوه سبوکش باشد