گنجور

 
صائب تبریزی

هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد

وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد

از جهان قسمت ارباب نظر حیرانی است

نرگس از باغ به جز دیده حیران نبرد

چشم ما شور بود، ورنه کدامین ذره است

کز تماشای تو خورشید به دامان نبرد

خط گستاخ چها با گل روی تو نکرد

مور اینجاست که فرمان سلیمان نبرد

دل سودازده عمری است هوایی شده است

آه اگر راه به آن زلف پریشان نبرد

ترک سر کن که درین دایره بی سر و پا

تا کسی سر ندهد گوی ز میدان نبرد

زلفش از حلقه سراپای ازان چشم شده است

که کسی دست به آن سیب زنخدان نبرد

خاکیان را چه بود غیر گنه راه آورد؟

سیل غیر از خس و خاشاک به عمان نبرد

می رسانند به آب اهل طمع، خانه جود

خانه را حاتم طی چون به بیابان نبرد؟

در و دیوار به محرومی من می گریند

هیچ کس دامن خالی ز گلستان نبرد

تو که در مکر و حیل دست ز شیطان بردی

چه خیال است که ایمان ز تو شیطان نبرد؟

بازوی همت ما سست عنان افتاده است

ورنه گردون نه کمانی است که فرمان نبرد

صائب از بس که خریدار سخن نایاب است

هیچ کس زاهل سخن شعر به دیوان نبرد

 
 
 
خاقانی

دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد

جان که در زلف تو شد راه به ایمان نبرد

عقل کو غاشیهٔ عشق تو بر دوش گرفت

گر همه باد شود تخت سلیمان نبرد

باد کو خاک کف پای تو را بوسه دهد

[...]

ابن یمین

نرگس مست تو گر دست بدستان نبرد

دل چنین از من سودا زده آسان نبرد

راه عشقت نه بپای دل ما بود و لیک

چکنم با دل سر گشته چو فرمان نبرد

نزند بیغم جانان نفسی شاد دلم

[...]

خواجوی کرمانی

دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد

وین عجبتر که اگر جان ببرد جان نبرد

گر ازین درد بمیرم چه دوا شاید کرد

کانک رنج تو کشد راه بدرمان نبرد

شب دیجور جدائی دل سودائی من

[...]

صائب تبریزی

جان کس از دیدن آن سیب زنخدان نبرد

این ترنجی است که بر هر که خورد جان نبرد

هوس از حسن شود کامروا بیش از عشق

جیب و دامان تهی طفل ز بستان نبرد

نوبر گوی سعادت نکند چوگانش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه