گنجور

 
ابن یمین

نرگس مست تو گر دست بدستان نبرد

دل چنین از من سودا زده آسان نبرد

راه عشقت نه بپای دل ما بود و لیک

چکنم با دل سر گشته چو فرمان نبرد

نزند بیغم جانان نفسی شاد دلم

گر چه داند که ز دست غم او جان نبرد

عاشق ار پای باول قدم اندر ره عشق

بر سر جان ننهد راه بجانان نبرد

هر که سر در ره سودا ننهد بر کف دست

گو مشو رنجه که این راه بپایان نبرد

هر کرا خار غم عشق تو دامن بگرفت

نکند یاد گل و نام گلستان نبرد

جان بنزد تو فرستاد می از عشق ولیک

هیچکس زیره سوی خطه کرمان نبرد

ای طبیب از سر من در گذر و رنج مبر

کاین چنین درد بداروی تو درمان نبرد

ندهد دامن مهر تو ز دست ابن یمین

تا اجل دست تغلب بگریبان نبرد

 
 
 
خاقانی

دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد

جان که در زلف تو شد راه به ایمان نبرد

عقل کو غاشیهٔ عشق تو بر دوش گرفت

گر همه باد شود تخت سلیمان نبرد

باد کو خاک کف پای تو را بوسه دهد

[...]

خواجوی کرمانی

دل من جان ز غم عشق تو آسان نبرد

وین عجبتر که اگر جان ببرد جان نبرد

گر ازین درد بمیرم چه دوا شاید کرد

کانک رنج تو کشد راه بدرمان نبرد

شب دیجور جدائی دل سودائی من

[...]

صائب تبریزی

هر که چون غنچه سر خود به گریبان نبرد

وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد

از جهان قسمت ارباب نظر حیرانی است

نرگس از باغ به جز دیده حیران نبرد

چشم ما شور بود، ورنه کدامین ذره است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه