گنجور

 
صائب تبریزی

نرگس از دور به آن چشم نگاهی دارد

وقت گل خوش که عجب طرف کلاهی دارد

سر سودازدگان را سبک از جای مگیر

کاین کدو چون خم می پشت و پناهی دارد

دست ارباب دعا را مکن از دولت دور

کاین چراغی است که از دست پناهی دارد

برق تازان به صف خرمن ما می آید

هر که در سینه گمان شعله آهی دارد

صید بیمار گرفتن ز جوانمردی نیست

ور نه بر چشم تو دل حق نگاهی دارد

تار و پود نفس ما ز نظام افتاده است

داغ شمعیم که سر رشته آهی دارد

کعبه هر چند که در مد نظر افتاده است

هر که را می نگری چشم به راهی دارد

صائب از چشم سخنساز ندارد ذوقی

گرد آن چشم که رم کرده نگاهی دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قاسم انوار

جانم از نرگس مخمور تو جاهی دارد

وز عنایات تو دل پشت و پناهی دارد

دل بکوی تور سیدست، ولی می گذرد

طاعتی کرد، ولی عزم گناهی دارد

جان میان بست یقین بادیه حیرت را

[...]

فضولی

دل که از نرگس او چشم نگاهی دارد

گر نیابد چه عجب بخت سیاهی دارد

جای آن هست که چشمم از همه عالم بندد

پاک چشمی که نظر بر رخ ماهی دارد

در ره عشق تو تا مرده نلافم ز وفا

[...]

بلند اقبال

دلبر آن نیستکه رخسار چوماهی دارد

یا به رخسار چومه زلف سیاهی دارد

نیز عاشق نبود هر که بودخونین دل

یا به رخ اشک و ز سوز جگر آهی دارد

صاف وشفاف نه هر دانه که شد باشد در

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه