گنجور

 
صائب تبریزی

هرکه تسلیم به فرمان قضا می‌گردد

بر سرش ابر بلا بال هما می‌گردد

چه ضرور است کشیدن ز مسیحا منّت؟

کامرانی چو کند درد، دوا می‌گردد

بی‌ریاضت نتوان شهره آفاق شدن

مه چو لاغر شود انگشت‌نما می‌گردد

واصلان گوش ندارند به افسانه عقل

راه گم کرده پی بانگ‌درا می‌گردد

در تمنای تو ای قافله‌سالار بهار

گل جدا، رنگ جدا، بوی جدا می‌گردد

صائب از منت صیقل جگرم گشت کباب

ای خوش آن آینه کز خود به صفا می‌گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

سر ِ سودای تو اندر سر ما می‌گردد

تو ببین در سر شوریده چها می‌گردد

هر که دل در خم ِ چوگانِ سرِ زلفِ تو بست

لاجرم گوی صفت بی سر و پا می‌گردد

هرچه بیداد و جفا میکند آن دلبرِ ما

[...]

صائب تبریزی

عقده چون وقت رسد عقده‌گشا می‌گردد

غنچه ممنون عبث از باد صبا می‌گردد

زنگ روشنگر آیینه ما می‌گردد

در پری‌خانه ما جغد هما می‌گردد

درد صاف از دل خوش‌مشرب ما می‌گردد

[...]

سلیم تهرانی

دل پی لاله‌رخان همچو صبا می‌گردد

هیچ کس نیست بپرسد که کجا می‌گردد

جوهر آینه چون قبله‌نما مضطرب است

هوس او نه همین در دل ما می‌گردد

خاک ما داده به باد ستم و می‌گوید

[...]

سیدای نسفی

دل چو از پای فتد دست دعا می گردد

راهرو پیر شود راهنما می گردد

راستی را نبود هیچ زوالی به جهان

سرو اگر خشک شود باز عصا می گردد

آشنایی به جوانان نتوان کرد به زور

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دل دیوانه ز زلفت چو رها می‌گردد

هست مرغی که ز کاشانه جدا می‌گردد

تا که مهر رخ تو شمع درونست مرا

مه چو پروانه به گرد سرما می‌گردد

لیک آن را که بود مهر تو با جان پیوند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه