گنجور

 
صائب تبریزی

به امید چه از تن غافلان را جان برون آید؟

به کشتن می رود چون خونی از زندان برون آید

زمشرق می شود هر اختری در وقت خود طالع

رسد چون نوبت نان طفل را دندان برون آید

مخور زنهار روی دست این دریانوردان را

که خشک از بحر گوهر پنجه مرجان برون آید

زر قلب است نقدی هست اگر این کاروانی را

به امید چه یوسف از چه کنعان برون آید؟

مبر پیش فلک زنهار آب روی خواهش را

که طوفان از تنور او به جای نان برون آید

سبکدستی کز او دلهای سرگردان شود زخمی

زمیدان سر به پیش افکنده چون چوگان برون آید

نصیحت در شرارت گرم سازد سخت رویان را

که چون بر سنگ آید آتش از پیکان برون آید

جدا از گوشه عزلت ندیدم روی امنیت

به جان لرزد چراغی کز ته دامان برون آید

گدایی دارم از مطرب نوای خانه پردازی

که جان از تنگنای سینه دست افشان برون آید

نمی گردد تهی صائب زبرگ عیش دامانش

گلستانی کز او نظارگی خندان برون آید

 
 
 
جامی

چو محمل بسته بر عزم سفر جانان برون آید

به همراهی او صد کاروان جان برون آید

ندارد هیچ کس تاب وداع او بگوییدش

که بر بیچارگان رحمی کند پنهان برون آید

مبند آن ماه گو محمل که می گریند صد بی دل

[...]

فضولی

نشاطم می‌کشد چون از تنم پیکان برون آید

که شاید دامن پیکان گرفته جان برون آید

نخواهم ماند زنده چون نجاتم دادی از هجران

بمیرد هر شرر کز آتش سوزان برون آید

غباری کان مقیم درگهت تا شد نمی‌خواهد

[...]

محتشم کاشانی

خوش آن بیداد کز فریاد من جانان برون آید

نفیر دادخواهان سر کشد سلطان برون آید

به عزم بزم خاصش گیرم آن دم دامن رعنا

که داد دادخواهان داده از ایوان برون آید

فلک هم در طلب سرگشته خواهد گشت تا دیگر

[...]

سام میرزا صفوی

چو تیر از دل کشم با تیر آن مه جان برون آید

چو شخصی کاز پی تعظیم با مهمان برون آید

صائب تبریزی

زقید جسم جانهای عزیز آسان برون آید

به خوابی یوسف بی جرم از زندان برون آید

نگیرد رنگ دنیا هر که دارد جوهر مردی

که تیغ تیز از دریای خون عریان برون آید

خط شبرنگ می آید برون از لعل سیرابش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه