گنجور

 
محتشم کاشانی

خوش آن بیداد کز فریاد من جانان برون آید

نفیر دادخواهان سر کشد سلطان برون آید

به عزم بزم خاصش گیرم آن دم دامن رعنا

که داد دادخواهان داده از ایوان برون آید

فلک هم در طلب سرگشته خواهد گشت تا دیگر

چنین ماهی ازین نیلوفری ایوان برون اید

خوش آن ساعت که از اطراف صحرا سر زند گردی

چو گرد از هم بپاشد محمل جانان برون آید

امان ده یکدم ای ماه مخالف حسبة لله

که طوفان خورده‌ای از ورطهٔ طوفان برون آید

غم جانم مخور ای همنشین اینک رسید آن کس

که آن شاه جهان از چشمهٔ حیوان برون آید

به مجلس محتشم را باز خندان می‌برد آن گل

معاذالله اگر این بار هم گریان برون آید