سخن پوشیده در لعل لب جانان نمیماند
اگرچه در عدم باشد سخن پنهان نمیماند
نپوشد خط مشکین آب و رنگ لعل جانان را
نهان در تیرگی این چشمه حیوان نمیماند
به خوابی میشود آزاد روح از قید آب و گل
تمام عمر ماه مصر در زندان نمیماند
شود هر اختری زیر فلک در وقت خود طالع
رسد چون نوبت نان طفل بیدندان نمیماند
بشو دست از دل آسوده در دوران زلف او
که گر این است چوگان، گوی در میدان نمیماند
سخن بر گرد عالم میدود گر رتبهای دارد
متاع یوسفی در گوشه دکان نمیماند
همانا دانه امید ما را سوخت نومیدی
وگرنه تخم در زیر زمین پنهان نمیماند
کدامین شوخ چشم امروز جا دارد درین گلشن؟
که در کاویدن دل خارش از مژگان نمیماند
به دلتنگی قناعت کن ثبات عمر اگر خواهی
که چون شد غنچه گل، در بوستان چندان نمیماند
عبث در پنبه داغ خویش پنهان میکنم صائب
چراغ شوخ هرگز در ته دامان نمیماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه پوشی پرده بر رویی که آن پنهان نمی ماند
وگر در پرده می داری، کسی را جان نمی ماند
من درویش رسوای جهان گشتم بحمدالله
چه شبهه، عشق و درویشی بسی پنهان نمی ماند
به یاد روی تو چندان که سوی ماه می بینم
[...]
چه پوشی پرده بر رویی که آن پنهان نمیماند
وگر در پرده میداری کسی را جان نمیماند
به نقش دلکش کمخا نگارستان نمیماند
به روی مهوش والا گل بستان نمیماند
به یاد شقهٔ خسقی شفق چندان که میبینم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.