به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد
غبار خاطر باغ است هر ابری که بی نم شد
من عاجز نفس چون راست سازم زیر بار او؟
که از تکلیف بار عشق پشت آسمان خم شد
پریشانی شود شیرازه جمعیت خاطر
مشو در هم اگر کار جهان یک چند درهم شد
گنه را خرد مشمر گر نداری تاب رسوایی
که بهر گندمی بیرون زباغ خلد آدم شد
نمی باشد غبار کینه در دل پاک گوهر را
شدم من از خجالت آب هر جا خصم ملزم شد
نباشد در بساط آسمان هم جود بی منت
زبار منت خورشید پشت ماه نو خم شد
براق عالم بالاست فیض صحبت پاکان
مسیحا آسمان پرواز از دامان مریم شد
زهر بیدل نمی آید لب دعوی فرو بستن
دلم شق چون قلم گردید تا این رخنه محکم شد
غم عاشق سرایت می کند معشوق را در دل
ز آه و دود قمری سرو آخر شمع ماتم شد
به از قطع تعلق نیست تیغی ملک باقی را
کز این شمشیر باقی ملک ابراهیم ادهم شد
عبیر دامن لیلی است هر گردی کز او خیزد
ز آب چشم مجنون دامن دشتی که خرم شد
سخن جا می کند در بیضه فولاد چون جوهر
که طوطی در دل آیینه از گفتار محرم شد
شبستان جهان بی بهره بود از روشنی صائب
زبان آتشین من چراغ بزم عالم شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده انسانی پرداخته و به عشق، خجالت، غم، و معرفت اشاره دارد. شاعر از درد و رنج عاشقانه خود سخن میگوید و به بار سنگین عشق اشاره میکند که میتواند انسان را خم کند. احساسات مانند غم، کینه، و انتظار در این شعر حضور دارند و شاعر به مقایسه عالم با باغ، نور و ظلمت پرداخته است. او همچنین بر اهمیت ارتباط با پاکان و لحظات معنوی تاکید میکند و در نهایت به قدرت بیان و هنر پرداخته و آن را روشنایی بخش زندگی میداند. شعر بهطور کلی تصویری از چالشها و زیباییهای عشق و زندگی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: چشمی که همیشه گریه نکند، بار سنگینی بر دل میگذارد. هر ابری که بدون بارش باشد، مانند غبار بر دل باغچه مینشیند و زیبایی را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم خود را به دوش او بیندازم و این بار سنگین را تحمل کنم؟ زیرا بر اثر عشق، بار سنگینی بر دوشم احساس میکنم که حتی آسمان را به زیر کشیده است.
هوش مصنوعی: اگر اوضاع و احوال دنیا به هم ریخته و ناپایدار شده است، نگران نباش و آرامش خود را حفظ کن. این بینظمیها باعث نمیشود که احساسات و افکار تو نیز درهم و پریشان شوند.
هوش مصنوعی: هرگز گناه را کوچک مشمار، اگر نمیتوانی عواقب رسواییاش را تحمل کنی. زیرا به خاطر یک دانه گندم، آدم از باغ بهشت بیرون رانده شد.
هوش مصنوعی: من در دل پاک و روشن خود هیچ کینهای ندارم و از خجالت، در هر جایی که دشمن به چالش کشیده شد، مثل آب شدم و محو شدم.
هوش مصنوعی: در آسمان هم، اگر بخشش بدون منت وجود نداشت، خورشید به خاطر ماه نو خود را خم نمیکرد.
هوش مصنوعی: عالم براق و نورانی است و برکت و فیض، در گفتگو با انسانهای پاک و شریف وجود دارد. مانند اینکه مریم، در آسمان، به خاطر عفت و طهارتش به پرواز درآمده است.
هوش مصنوعی: زهر بدبختی نمیتواند مرا وادار به سکوت کند، دلم که به شدت درگیر احساسات است، مانند قلمی است که در دست من شکسته و به همین دلیل این درد عمیق برایم غیرقابل تحمل شده است.
هوش مصنوعی: غم عاشق به دل معشوق نفوذ میکند و با آوای آه و دود قمر، او را به یاد میآورد. در نهایت، به خاطر این اندوه، مانند شمعی در حال سوختن، او نیز در غم و ماتم میماند.
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان از قطع وابستگیها خودداری کند؛ زیرا این ایجاد برشهایی در دنیا و مملکت باقی میگذارد که میتواند به مانند شمشیری باشد که سرزمین ابراهیم ادهم را نیز تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: دامان لیلی نماد عشق و زیبایی است و هر چیزی که از آن برمیخیزد، یعنی هر اشکی که از چشمان مجنون جاری میشود، نشاندهنده احساسی عمیق است. همچنین، دشت و طبیعتی که به خاطر عشق و یاد لیلی شاداب و خوشبو میشود، نمایانگر تأثیر عشق بر زندگی و سرزندگی است.
هوش مصنوعی: سخن در دل آهنین جا میگیرد مانند جوهری که طوطی را در دل آیینه از کلام آگاه میسازد.
هوش مصنوعی: جهان در تاریکی به سر میبرد، اما سخنان پرشور و حرارت من مانند چراغی است که زندگی و روشنی به محفلها میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد
علم برکش که بر خوبانت سلطانی مسلم شد
فگندی برقع از روی و زیعقوبان بشد دیده
گذشتی بر سر بازار و حسن یوسفان کم شد
دلم می خواستی پاره، عفاک الله چنان دیدی
[...]
کسی کو با بتی شیرین زبان همراز و همدم شد
به غیر از حرف او از هرچه لب بربست و ابکم شد
فرو بربست گوش جان زحرف این و آن چندان
که بر اسرار جانان از سروش غیب ملهم شد
به راه دوست داد از شوق جان شد زنده جاویدان
[...]
چو ظل خسروی از خاتم شه برتر از جم شد
خرد گفت از شهان به ظل سلطان بود و خاتم شد
جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم
بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد
همی شکرانه را آن سان بود زین جشن گنج افشان
[...]
سپه را گاه زاری بر سپهسالار اعظم شد
که از سوگش دل شه خسته و پشت سپه خم شد
نه یک تن کم شد از ایران که مانا صد هزاران تن
که هر یک بر هزاران تن فزود اندر هنر گم شد
بنال ای چرخ بازاری و کن اشک از بصر جاری
[...]
چو این منظومه آفاق، سرتاسر منظم شد
همانا فارغ آفاق آفرین، از نظم عالم شد
روان فرمود از انوار انجم، بر زمین روحی
که آخر رشته ای زآن روح، ارواح مکرم شد
بدآن روح عمومی، سایه ای از پرتو یزدان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.