ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد
علم برکش که بر خوبانت سلطانی مسلم شد
فگندی برقع از روی و زیعقوبان بشد دیده
گذشتی بر سر بازار و حسن یوسفان کم شد
دلم می خواستی پاره، عفاک الله چنان دیدی
مرا می خواستی رسوا، بحمدالله که آن هم شد
که داند خاک من دور از سر کویت کجا افتد؟
خوش آن سرها که راه تو خاک نعل ادهم شد
ترا دادم دل و تن خال را و جان دو چشمت را
من و عشقت کنون، کز سوی خویشم سینه بیغم شد
گریبان گیری، ای زاهد، چه فرمایی رقیبان را؟
کز و در عهد حسنش دامن صحبت فراهم شد
برون افتاد چون نامحرمان از پرده دل جان
از آنگه کاندرین پرده خیال دوست محرم شد
عنانش گیر و مگذار، ای رقیب، از خانه بیرونش
که از دمهای سرد عاشقان در تاب و در هم شد
زبان گر تیشه فرهاد گردد پندگویان را
چه غم، چون در دل خسرو بنای دوست محکم شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاوی احساسات عاشقانه و عمیق است. شاعر از زیبایی و جذابیت محبوبش صحبت میکند و دلباختگی خود را بیان میکند. در موارد مختلف اشاره میکند که چگونه عشق و زیبایی محبوب باعث پریشانی و آشفتگی در دل او شده است. او به زاهدان و رقبایش میگوید که محبت و عشق او به محبوبش نسبت به دیگران برتری دارد و ارتباط نزدیک او با معشوقش را میستاید. در نهایت، شاعر به قدرت و پایندگی عشقش اشاره میکند و آن را غیرقابلتوقف و استوار میداند.
هوش مصنوعی: موهای خود را بالا بزن تا جوانی و زیباییات بیشتر نمایان شود. بلند شو و علم خود را برافراز که سلطنت و شکوه بر زیبایانت به وضوح آشکار است.
هوش مصنوعی: پردهای که بر چهره داری را کنار زدی و مانند یعقوب که چشمانتظار بودی، از دیدن تو چشمم پر از اشک شد. در خیابانها راه میروی و زیباییها، مانند زیبایی یوسف، کمتر به چشم میخورند.
هوش مصنوعی: دلم میخواست که رسوایم کنی، اما خدا را شکر که به آن شکل مرا دیدی.
هوش مصنوعی: کیست که بداند خاک من، دور از سر کوی تو، کجا خواهد افتاد؟ خوشا به حال آن سرهایی که راه تو، خاک زیر نعل اسب ادهم شده است.
هوش مصنوعی: من دل و جسمم را به تو تقدیم کردم و جان و زیبایی چشمانت را به خودم بخشیدم. اما اکنون، عشق تو باعث شده که از درد و غم خودم بیخبر شوم.
هوش مصنوعی: ای زاهد، وقتی که به مشکل و چالشهایی برمیخوری، چطور میخواهی با رقیبان خود برخورد کنی؟ چرا که در زمان نیکی، فضا برای دوستی و گفتگو فراهم شده است.
هوش مصنوعی: دل مانند پردهای است که در آن احساسات و رازهای انسان نهفته است. وقتی از آن پرده بیرون میآید، مانند نامحرمانی است که به ناگاه در زندگی ما وارد میشوند. اما از زمانی که عشق و خیال محبوب در دل جا میگیرد، این پرده برمیافتد و آن عشق محرم میشود و رازهای دل را به خود میسپارد.
هوش مصنوعی: شما باید او را کنترل کنی و نگذارید، ای رقیب، که از خانه بیرون برود، زیرا نفسهای سرد عاشقان او را دچار درد و اندوه کرده است.
هوش مصنوعی: اگر زبان به اندازه تیشه فرهاد قوی و تند باشد، پند و اندرز گویان را چه غمی است، زیرا وقتی در دل خسرو، عشق و دوستی به خوبی استوار شده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دل باشد گران چشمی که بی اشک دمادم شد
غبار خاطر باغ است هر ابری که بی نم شد
من عاجز نفس چون راست سازم زیر بار او؟
که از تکلیف بار عشق پشت آسمان خم شد
پریشانی شود شیرازه جمعیت خاطر
[...]
کسی کو با بتی شیرین زبان همراز و همدم شد
به غیر از حرف او از هرچه لب بربست و ابکم شد
فرو بربست گوش جان زحرف این و آن چندان
که بر اسرار جانان از سروش غیب ملهم شد
به راه دوست داد از شوق جان شد زنده جاویدان
[...]
چو ظل خسروی از خاتم شه برتر از جم شد
خرد گفت از شهان به ظل سلطان بود و خاتم شد
جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم
بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد
همی شکرانه را آن سان بود زین جشن گنج افشان
[...]
سپه را گاه زاری بر سپهسالار اعظم شد
که از سوگش دل شه خسته و پشت سپه خم شد
نه یک تن کم شد از ایران که مانا صد هزاران تن
که هر یک بر هزاران تن فزود اندر هنر گم شد
بنال ای چرخ بازاری و کن اشک از بصر جاری
[...]
چو این منظومه آفاق، سرتاسر منظم شد
همانا فارغ آفاق آفرین، از نظم عالم شد
روان فرمود از انوار انجم، بر زمین روحی
که آخر رشته ای زآن روح، ارواح مکرم شد
بدآن روح عمومی، سایه ای از پرتو یزدان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.