گنجور

 
صائب تبریزی

پخته می‌گردند از سودای زلفش خام‌ها

این ره باریک، رهرو را دهد اندام‌ها

این غزالی را که من صیاد او گردیده‌ام

چشم حسرت می‌شود در رهگذارش دام‌ها

قاصد بی‌رحم اگر از خود نسازد حرف را

می‌برد چون بوسه دل، شیرینی پیغام‌ها

فتنه چشم تو تا بیدار شد از خواب ناز

در شکر شد خواب شیرین تلخ بر بادام‌ها

دیده چون دستار کن از گریه کز چشم سفید

کعبه دیدار دارد جامه احرام‌ها

چون گره بگشایی از مو، شام گردد صبح‌ها

پرده چون بگشایی از رو، صبح گردد شام‌ها

تا گذشت از بوستان مستانه سرو قامتت

بر گلوی قمریان شد طوق، خط جام‌ها

کار مزدوران بود خدمت به امید نوال

مخلصان را نیست صائب چشم بر انعام‌ها

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

تا ز چشم شوخ او در گردش آمد جام‌ها

چون رم آهو بیابانی شدند آرام‌ها

دلبری را زلف او در دور خط از سر گرفت

می‌شود از خاک افزون حرص چشم دام‌ها

خام کرد آن آتشین‌رو آرزوهای مرا

[...]

جویای تبریزی

می‌نهد بر سینه، داغم، عشق سیم‌اندام‌ها

یا برای مرغ دل می‌گسترد گل، دام‌ها

سینه را چندان کند تا از برش دور افکند

می‌کند دایم نگین پهلو تهی زین نام‌ها

نیست حرف راست‌بازانت، دورو، کاین قوم را

[...]

بیدل دهلوی

ای ز چشم میْ‌پرستت مست حیرت جام‌ها

حلقهٔ زلف گره‌گیرت به گوش دام‌ها

در تبسم کم نشد زهر عتاب از نرگست

کی به شور پسته ریزد تلخی از بادام‌ها

دامنت نایاب و من بی‌تاب عرض اضطراب

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
طغرل احراری

عمرها شد می‌زنم در راه عشقش گام‌ها

رفتن رنگ است از ما بستن احرام‌ها

اعتبار ما و من از نشئه کیف و کم است

فال فرصت می‌زند هر دم صدای جام‌ها

سرخ و زرد این جهان را حاجت اکسیر نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه