گنجور

 
صائب تبریزی

تا نکرد از گریه چشم خویش را خاور سفید

از گریبانش نشد مهر بلند اختر سفید

عقل معذورست اگر شد در فروغ عشق محو

پیش خورشید درخشان چون شود اختر سفید؟

عاشق صادق نمی اندیشد از روز حساب

نامه صبح است در هنگامه محشر سفید

از خط مشکین یکی صد شد صفای عارضش

نامه آیینه می گردد زخاکستر سفید

تیشه از خون روی سخت کوهکن را سرخ کرد

تا نسازد راه قصر یار را دیگر سفید

از بناگوش تو دارد صبح چندین آب و تاب

می نماید از صفای شیر این شکر سفید

خون خود را مشک کردن کار هر بیدرد نیست

نافه را گردید ازین اندیشه موی سر سفید

دفتر ایام از افکار رنگین ساده بود

شد زنور رای صائب روی این دفتر سفید

 
 
 
کمال خجندی

ای مرا در هجر رویت چشم تر چون سر سفید

شد ز شست و شوی اشکم جام ها در بر سفید

از غم نادیدنت وز دیدن روی رقیب

یک دو دم چشمم سیاهست و دمی دیگر سفید

دیده می گردد سفید از انتظار روی خوب

[...]

جامی

خیز ساقی کز فروغ صبح شد خاور سفید

زاغ شب را ساخت گردون چون حواصل پر سفید

صبح کافوری سحاب از آسمان کافور بار

بیضه کافور را ماند زمین یکسر سفید

دی که کرد از دشت طی دیبای سبز سبزه را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
سیدای نسفی

می شود هنگام پیری موی چون عنبر سفید

این بیابان می شود زین برف سرتاسر سفید

بس که شب تا روز می سوزم به یاد قد دوست

استخوان گشت همچون شمع در پیکر سفید

کرده خورشید فلک از کهکشان بر کف عصا

[...]

سعیدا

فقر، دل های سیه را کرده است اکثر سفید

می کند آیینه را از زنگ، خاکستر، سفید

آفتاب عالم آرا هم ز گردون قطعه ای است

صبح می سازد به صد خون جگر در بر سفید

برد کار از دست ما رندان به زور زر رقیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه