گنجور

 
سیدای نسفی

می شود هنگام پیری موی چون عنبر سفید

این بیابان می شود زین برف سرتاسر سفید

بس که شب تا روز می سوزم به یاد قد دوست

استخوان گشت همچون شمع در پیکر سفید

کرده خورشید فلک از کهکشان بر کف عصا

می رود در کوی او همچون گدای سر سفید

عمرها بر آستانش سر نهادم سیدا

خانه ام یک ره نشد از روی آن دلبر سفید