گنجور

 
جامی

خیز ساقی کز فروغ صبح شد خاور سفید

زاغ شب را ساخت گردون چون حواصل پر سفید

صبح کافوری سحاب از آسمان کافور بار

بیضه کافور را ماند زمین یکسر سفید

دی که کرد از دشت طی دیبای سبز سبزه را

ساخت از سر کوه خاراپوش را چادر سفید

چون کریمان ابر گنج سیم در بگشاد و ساخت

مفسلان را از نثار سیم بام و در سفید

چرخ حکاک است پنداری فلک زینسان که شد

نطع خاک از سودگیهای بلور تر سفید

بود ز اوراق خزان بستان ملون دفتری

چشم عبرت بین گشا تا بینی آن دفتر سفید

بس که آید آب و صابون هر دم از باران و برف

سبزپوشان چمن را جامه شد در بر سفید

برفروز آتش که گل گل می فتد برف از هوا

باغ دی را آن گل سرخ است این دیگر سفید

جامی امروز آن می گلرنگ خور کز عکس آن

لعل گردد گرچه باشد فی المثل ساغر سفید

لیک بر یاد شهنشاهی که در باران جود

ساحت بزمش بود ز افشاندن گوهر سفید

شاه ابوالغازی که باد از فیض نور سرمدی

غره جاه و جمالش تا دم محشر سفید

 
 
 
کمال خجندی

ای مرا در هجر رویت چشم تر چون سر سفید

شد ز شست و شوی اشکم جام ها در بر سفید

از غم نادیدنت وز دیدن روی رقیب

یک دو دم چشمم سیاهست و دمی دیگر سفید

دیده می گردد سفید از انتظار روی خوب

[...]

جامی

دور ازان لب اشک من سرخ است و چشم تر سفید

کم فتد زینسان شراب لعل را ساغر سفید

گریه دایم سیاهی را نبرد از بخت من

زاغ را بسیاری باران نسازد پر سفید

بر بنا گوشت کشد زلف سیه خود را دراز

[...]

صائب تبریزی

تا نکرد از گریه چشم خویش را خاور سفید

از گریبانش نشد مهر بلند اختر سفید

عقل معذورست اگر شد در فروغ عشق محو

پیش خورشید درخشان چون شود اختر سفید؟

عاشق صادق نمی اندیشد از روز حساب

[...]

سیدای نسفی

می شود هنگام پیری موی چون عنبر سفید

این بیابان می شود زین برف سرتاسر سفید

بس که شب تا روز می سوزم به یاد قد دوست

استخوان گشت همچون شمع در پیکر سفید

کرده خورشید فلک از کهکشان بر کف عصا

[...]

سعیدا

فقر، دل های سیه را کرده است اکثر سفید

می کند آیینه را از زنگ، خاکستر، سفید

آفتاب عالم آرا هم ز گردون قطعه ای است

صبح می سازد به صد خون جگر در بر سفید

برد کار از دست ما رندان به زور زر رقیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه