گنجور

 
صائب تبریزی

دل نیاسود از تردد تا نشد منزل سفید

کرد ما را رو سفید آخر، که روی دل سفید!

بوی پیراهن نیامد، پیر کنعان تا نکرد

از دو چشم خود در دولتسرای دل سفید

چشم ما آب سیاه آورد از بس انتظار

تا شد از دامان صحرای طلب منزل سفید

حلقه بیرون در آتش است از نور شمع

چون سپند ما تواند شد درین محفل سفید؟

شد زلخت دل یکی صد آبروی چشم ما

کرد گوهر روی این دریای بی حاصل سفید

در جواب تلخ دادن ترشرویی می کنند

چون شود در عهد این بی حاصلان سایل سفید؟

همت ما صرف در پرداز دل شد از جهان

ما همین یک خانه را کردیم ازین منزل سفید

گر به دریا سایه اندازد گلیم بخت ما

در شبستان صدف گوهر شود مشکل سفید

کلک صائب تازه شد تا این غزل را نقش بست

روی دهقان را کند سرسبزی حاصل سفید