گنجور

 
صائب تبریزی

یک دل روشن نگهبان جهانی می‌شود

عصمت یوسف حصار کاروانی می‌شود

قطره تا دارد نظر بر خویش گرداب فناست

از خودی چون رست بحر بیکرانی می‌شود

نفس ظالم می‌شود مظلوم در پیرانه‌سر

گرگ چون گردید بی‌دندان، شبانی می‌شود

هرکه را بینم سری دارد به پای یار خویش

از برای تیر آه من کمانی می‌شود

شبنمی سیراب می‌سازد گل نم‌دیده را

بوی می صائب مرا رطل گرانی می‌شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

دم به دم در عاشقی دل را زیانی می‌شود

هر زمان از عمر من آخر زمانی می‌شود

دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن

پیر می‌سازد مرا تا او جوانی می‌شود

روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم

[...]

عرفی

هر زمان در فتنه خوش نامهربانی می‌شود

این همه غوغا برای نیم‌جانی می‌شود

عشق باغ دل‌نشین دارد، که مرغ دل در او

گر نشیند بر گیاهی ، آشیانی می‌شود

هرکه بنشیند به طرف خوان گردش‌های دهر

[...]

کلیم

خستگان را ناوکش آرام جانی می‌شود

سینه را پیکان او راز نهانی می‌شود

بس که از سوز درون نم در نهاد من نماند

در گلو هر قطره اشکم استخوانی می‌شود

شمع گر هم‌قامتت شد، کو میان لاغرش

[...]

بیدل دهلوی

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود

گر ندارد مدعا باری بیانی می‌شود

هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست

پای خواب‌آلود هم سنگ نشانی می‌شود

نشئهٔ تسلیم حاصل‌کن‌که مشتی خاک را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه