گنجور

 
صائب تبریزی

می‌شود عارف خجل نادان چو ملزم می‌شود

می‌کشد ناموس عالم هرکه آدم می‌شود

کیمیای تازه‌رویی در بغل داریم ما

خار در پیراهن ما سبز و خرم می‌شود

نیست از زخم زبان پروا اسیران ترا

در رگ این سخت‌جانان نیشتر خم می‌شود

در گلستانی که بلبل خون خود را می‌خورد

دامن گل داغدار از اشک شبنم می‌شود

سایه رحمت مگیر از ما که افتد در زوال

سایه خورشید عالم‌تاب چون کم می‌شود

فارغ است از دیده بد، حسن چون کامل فتاد

کعبه کی ویران ز چشم شور زمزم می‌شود؟

مصرع رنگین به مطلع می‌رساند خویش را

هرکه کسب آدمیت کرد آدم می‌شود

مرگ نتواند گسستن فیض اهل جود را

کاروان منعم هنوز از خاک حاتم می‌شود

خاطر آزرده را هر لاله داغ حسرتی است

کی دل صائب ز سیر باغ خرم می‌شود؟