گنجور

 
صائب تبریزی

گلشن حسن از بهار عشق خرم می‌شود

اشک بلبل رنگ چون گرداند شبنم می‌شود

پیش پا دیدن بلا گردان سنگ تفرقه است

ایمن است از سنگ طفلان شاخ چون خم می‌شود

دشمن خود را به کام خویش دیدن مشکل است

می‌شوم من منفعل چون خصم ملزم می‌شود

سینه‌ای چون صبح می‌خواهد قبول داغ عشق

دیو پندارد سلیمانی به خاتم می‌شود

بس که پیکان ترا در جان و دل دزدیده‌ایم

در رگ ما سخت‌جانان نیشتر خم می‌شود

سازگار طبع انسان نیست عیش و بی‌غمی

می‌رود بیرون ز جنت هرکه آدم می‌شود

نیست صائب آفت باران بی‌جا کم ز برق

مزرع ما خشک ازین اشک دمادم می‌شود

 
 
 
کلیم

زخم‌های شانه از زلفت فراهم می‌شود

بخت اگر یاری نماید مشک مرهم می‌شود

عیش اگر هم رو دهد بی‌تلخی اندوه نیست

همچو نوروزی که واقع در محرم می‌شود

قتل ما هرگاه باشد می‌توان، تعجیل چیست

[...]

صائب تبریزی

می‌شود عارف خجل نادان چو ملزم می‌شود

می‌کشد ناموس عالم هرکه آدم می‌شود

کیمیای تازه‌رویی در بغل داریم ما

خار در پیراهن ما سبز و خرم می‌شود

نیست از زخم زبان پروا اسیران ترا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

سنبل از تاب خم موی تو، درهم می‌شود

غنچه از شرم گل روی تو، شبنم می‌شود

گشت داغم دلنشین‌تر، در هوای نو بهار

ز آنکه بهتر مهر گیرد، صفحه، چون نم می‌شود

لطف می‌گردد به ما، تا می‌رسد بیداد تو

[...]

جویای تبریزی

‏ آتش آهم ز بس گلزار بی نم می شود

برگ گل سنگ ته دندان شبنم می شود

هر کرا در عین اقبال است چشمی بر زمین

چون مه و خورشید چشم اهل عالم می شود

در ریاض بندگی رعناتر از شاخ گلی است

[...]

بیدل دهلوی

جوهر تمکین مرد از لاف برهم می‌شود

ما و من چون بیش‌ می‌گردد حیاکم می‌شود

نیست آسان ربط قیل وقال ناموزون خلق

سکته می‌خواند نفس تا لب فراهم می‌شود

رفت ایامی‌که تقلید انفعال خلق بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه