گنجور

 
صائب تبریزی

گفتگو از عقد دندان گوهر غلطان شود

پوچ گو گردد کهنسالی که بی دندان شود

مگذران در خواب غفلت زندگانی را که عمر

چون فلاخن از گرانجانی سبک جولان شود

نیست اهل عشق را اندیشه ای از درد و داغ

بر خلیل الله آتش سنبل و ریحان شود

می برد گیرایی از کف روی تلخ میزبان

خشک از آن در بحر دایم پنجه مرجان شود

از عزیزی می شود فرمانروای رود نیل

روی یوسف چون کبود از سیلی اخوان شود

غافلان را تنگدستی می شود رهبر به حق

رو به دریا می کند ابری که بی باران شود

لب به شکر خنده مگشا همچو بیدردان که زود

می دهد بر باد سر را پسته چون خندان شود

از دل روشن توان صائب به عیب خود رسید

وای بر آن کس کز این آیینه رو گردان شود