گنجور

 
ابن یمین

گاه آن آمد که عالم جمله باغستان شود

صحن بستان از خوشی چون روضه رضوان شود

نرگس رعنا زمستی سر نهد بر پای سرو

غنچه را لب از خواص زعفران خندان شود

زلف سنبل را بیفشاند صبا مشاطه وار

و از دم عنبر نسیمش سایه بخش جان شود

ابر نیسانی برسم دایگی طفل باغ

از برای شیر دادن جمله تن پستان شود

آتش رخسار گل گردد فروزان ز آب ابر

طبع باد از امتزاج خاک مشک افشان شود

گر صبا زین دست خیزد زود باشد کز خوشی

عرصه گلشن چو بزم خسرو ایران شود

خسرو جمشید فر والا نظام ملک و دین

آنکه دین و ملک ازو با رونق و سامان شود

و آنکه ساز لشکر منصور او را هر بهار

تیغها روید ز بید و غنچه ها پیکان شود

و آنکه در هیجا چو گردد غرق تیرش در کمان

جان و تن اعدای او را ترکش و قربان شود

هر که بیند روز کین در رزمگه جولان او

داستان پور دستان پیش او دستان شود

وقت زر پاشی و گاه درفشانی دست او

رشک باد اندر خزان و ابر در نیسان شود

گر کفش را ابر گویم این سخن من بنده را

پیش هر صاحب کمالی موجب نقصان شود

فیض دست اوست این کزوی حیات عالمیست

رشحه ابر است آن کو مایه طوفان شود

تیغ گوهر دار او ترسد که بخشد گوهرش

در دل تاریک دشمن بهر آن پنهان شود

از سبک سنگی عزمش گر زمین یابد اثر

آسمان وش با گرانی باعث دوران شود

روز حزمش آسمان با آن سبکروحی که هست

حمل یابد از گرانی با زمین یکسان شود

در مکارم هر بنا کان همت رادش نهد

چار رکن آن مشید زین چهار ارکان شود

گر جهانگیری تواند کرد شاه اختران

آن بود روزیکه او را بنده فرمان شود

شهریارا کمترین بندگان ابن یمین

چون بدرگاه تو روز بار مدحت خوان شود

گر نسیم شعر او بر خاک حسان بگذرد

جان حسان تا قیامت واله و حیران شود

تیر گردون گر تواند گفت شعرش را جواب

از ترفع مسند او ذروه کیوان شود

گر چه اینرا شعر میخوانند لیکن گوهریست

کز لطافت خجلت صد گوهر عمان شود

اینچنین گوهر خصوصا در مدیح چون توئی

عقل نپسندد گر اینسان کاسد و ارزان شود

تا ز دور آسمان و قرب و بعد آفتاب

گاهگاهی همچو گوی و گاه چون چوگان شود

باد گردان در خم چوگان حکمت همچو گوی

هر سری کز بالش فرمان تو گردان شود

 
 
 
عنصری

ماه رخسارش همی در غالیه پنهان شود

زلف مشکینش همی بر لاله شادروان شود

دردم آن روی است و درمانم هم از دیدار او

دیده ای دردی که در وی بنگری درمان شود

نه شگفتست ار بگردد زلف جانان جانور

[...]

قطران تبریزی

دل بدو دادم که جان از روی او شادان شود

جان من هست او سزد گر دل فدای جان شود

گر بر او نازد دل و جان نیست طرفه زان کجا

دل سوی دلبر گراید جان سوی جانان شود

چون گل خندانش رخ چون لاله نعمانش لب

[...]

سنایی

گر چه شاخ میوه دار آرایش بستان شود

هم دی اصل چشم زخم ملک تابستان شود

از کمال هیچ چیزی نیست شادی عقل را

زان که کامل بهر آن شد چیز تا نقصان شود

شاخها از میوه‌ها گر گشت چون بی زه کمان

[...]

مولانا

چون نهان و آشکارا نزد تو یکسان شود

صحبتت پیوسته گردد، خدمتت آسان شود

آفتابت راست گردد رو نماید بی قفا

ذره‌ای سایه نماند، هرچه خواهی آن شود

اینت اقبال و سعادت، اینت بخت و روزگار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

هرکه باشد بندهٔ او درجهان سلطان شود

خوش بود جانی که مقبول چنان جانان شود

روی او در دیدهٔ ما آفتاب روشن است

این چنین نوری کجا از چشم ما پنهان شود

هرچه آید در نظر نقش خیال او بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه