گنجور

 
صائب تبریزی

آبروی کعبه گر از چشمه زمزم بود

کعبه دل را صفا از دیده پرنم بود

از خودآرا، دست بر دنیا فشاندن مشکل است

در ته سنگ است هر دستی که با خاتم بود

می کند عالم به چشم سوزن عیسی سیاه

تار و پود این جهان گر رشته مریم بود

هر که نتواند زدوش خلق باری برگرفت

از گرانجانی حیاتش بار بر عالم بود

صبح، وصل مهر تابان از دم جان بخش یافت

می شود روشن چراغش هر که صاحب دم بود

غنچه خسبان بیخبر از راز عالم نیستند

کاسه زانوی اهل فکر، جام جم بود

آن که اول شعر گفت آدم صفی الله بود

طبع موزون حجت فرزندی آدم بود

هر که صائب نفس سرکش را نسازد زیردست

در حقیقت کمتر از زال است اگر رستم بود

 
 
 
امیر معزی

تا معین‌الدین وزیر خسرو عالم بود

عالم از عدلش بهشتی تازه و خرم بود

در پناه دولت او بنده و آزاد را

ناز و نعمت بیش باشد رنج و محنت کم بود

تا سر او سبز باشد رویها گلگون بود

[...]

سنایی

روشن آن بدری که کمتر منزلش عالم بود

خرم آن صدری که قبله‌ش حضرت اعظم بود

این جهان رخسار او دارد از آن دلبر شدست

و آن جهان انوار او دارد از آن خرم بود

حاکمی کاندر مقام راستی هر دم که زد

[...]

واعظ قزوینی

مهر و کین از بهر حق، در خلق عالم کم بود

لعن ابلیس از ره فرزندی آدم بود

تا فراموشش نگردد کار مردم ساختن

رشته بر انگشت شاه از حلقه خاتم بود

کوس رحلت زن، چو شد خورشید اقبالت بلند

[...]

بلند اقبال

از غم رویش مبین کز گریه چشمم نم بود

دامنم را بین که اندر هر کنارش یم بود

در دل هر آدمی باشد در این عالم غمی

من غمی دارم به دل کاندر دل عالم بود

قدچون تیرم کمان آسا چه غم گر گشته خم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه