گنجور

 
صائب تبریزی

آسمان تا بود، با ما بر سر بیداد بود

روی ما دایم طرف با سیلی استاد بود

آستین چندان که افشاندیم دست از ما نداشت

در دل ما ریشه غم جوهر فولاد بود

سرو چون شمشیر زهرآلود می آمد به چشم

بس که از سیر گلستان بی تو دل ناشاد بود

زینهار از خرقه آرایان مشو غافل که من

هر خشن پوشی که دیدم خانه صیاد بود

می کنند اهل هنر نام بزرگان را بلند

بیستون آوازه ای گر داشت از فرهاد بود

یاد ایامی که ما را بر سر از آزادگی

سایه بال هما چون سایه جلاد بود

از قبول خلق دل سررشته را گم کرده بود

دست رد بر سینه ما سیلی استاد بود

اختر ما تا فروغ دولت بیدار داشت

بر چراغ بزم ما دست حمایت باد بود

از ندامت سوخت هر کس بر دل ما زخم زد

مرهم این صید از خاکستر صیاد بود

ناله ای کردیم و آتش در نهاد خود زدیم

چون سپند آرام ما موقوف یک فریاد بود

کم بلایی نیست صائب پرسش ارباب رسم

چشم زخم عید ما دایم مبارکباد بود

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

بی شکوهت اصفهان پربیم و پر فریاد بود

همچو بی ملاح مان کشتی بروز باد بود

خاقانی

رشتهٔ کژ داشتی در سر مگر خاقانیا

گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود

از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست

چون فرو دیدی نه رشته کهن و پولاد بود

امامی هروی

آنکه ارکان ممالک را سپهر داد بود

..... کوه حلمش باد بود

..... پیش لشکر یأجوج ظلم

حکم او سد سدید عدل را بنیاد بود

ملک دین و دولت از تأثیر کلک ورای او

[...]

ناصر بخارایی

یاد باد کز ما یار ما را یاد بود

شاد بودیم از غم عشق و بدان دل‌شاد بود

بیت معمور دلم شد از فراق او خراب

ورنه از گنج و صالش این خراب‌آباد بود

چشم بادامش که با دام است و مست و شیرگیر

[...]

فصیحی هروی

یاد آن شبها که بزم عیش ما آباد بود

شمع ما از بینوایی شرمسار باد بود

از لب زخم شهیدان جوش می‌زد شکر دوست

لیک در گوش حریفان ناله و فریاد بود

حسن طاعت بین که در محشر شهیدان ترا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه