گنجور

 
صائب تبریزی

قرعه و تسبیح را محرم نداند حال ما

هست بر سی پاره دل ها مدار فال ما

پشت ما بر خاکساری، روی ما در بی کسی

وای بر آن کس که افتاده است در دنبال ما

گردبادی را که می بینی درین دامان دشت

روح مجنون است می آید به استقبال ما

ما ز خاطر آرزوی آب حیوان شسته ایم

زنگ ظلمت نیست بر آیینه اقبال ما

هرگز از صید مگس هم دام خود رنگین ندید

کم ز تار عنکبوتان رشته آمال ما

ساده لوحانی که در معموره می جویند گنج

غافلند از سایه جغد همایون فال ما

جبهه ای داریم از آیینه دل صاف تر

می توان از یک نظر دریافتن احوال ما

ما گشاد کار خود در ساده لوحی دیده ایم

نقش کار چنگل شاهین کند با بال ما

هر لباسی را که چشمی نیست در پی، خوشترست

تلخ دارد خواب مخمل را قبای شال ما

گوش این سنگین دلان را پرده انصاف نیست

ورنه کم از حال مردم نیست قیل و قال ما

هر حبابی در لباس کعبه گردد جلوه گر

بحر رحمت گر بشوید نامه اعمال ما

ما که از آه ندامت خرمن خود سوختیم

نیست صائب هیچ غم گر بشکند غربال ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۵۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
واعظ قزوینی

خامه بیجا میکند، عرض شکست حال ما

هر شکنج نامه سطری باشد از احوال ما

گرچه پیشاییش ما را نیست دود مشعلی

نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما

پایه این دولت از تخت سلیمان برتراست

[...]

غالب دهلوی

چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما

ساده پرکار فراوان شرم اندک سال ما

میل ما سوی وی و میلش به سوی چون خودی ست

آرد از خود رفتنش ناگه به استقبال ما

حال ما از غیر می پرسی و منت می بریم

[...]

فرخی یزدی

غارت غارتگران شد مال بیت المال ما

با چنین غارتگرانی وای بر احوال ما

اذن غارت را به این غارتگران داده است سخت

سستی و خون سردی و نادانی و اهمال ما

زاهد ما بهر استبداد و آزادی به جنگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه