گنجور

 
صائب تبریزی

از نصیحت خامتر گردد دل خودکام ما

از نمک سنگین شود خواب کباب خام ما

هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما

اوج دولت طاق نسیان است در ایام ما

قسمت ما زین شکارستان به جز افسوس نیست

دانه اشک تلخ می گردد به چشم دام ما

مردمی گردیده است از چشم خوبان گوشه گیر

چین ابرو مد انعام است در ایام ما

می خورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه

باش کوچکتر ز جام دیگران گو جام ما

بوسه ما را کجا خواهد به آن لب راه داد؟

آن که ره ندهد به گوش از سرکشی پیغام ما

از دعای خیر، ما شکر به کارش می کنیم

هر که می سازد دهانی تلخ از دشنام ما

در نظر واکردنی طی شد بساط زندگی

چون شرر در نقطه آغاز بود انجام ما

بر دل آزاده ما باغ امکان تنگ بود

چشم تنگ قمریان چون سرو داد اندام ما

حسن ماند از خیره چشمی های ما زیر نقاب

شد در امیدواری بسته از ابرام ما

در بلا انداخت جمعیت دل آزاده را

فلس ما چون ماهیان گردید آخر دام ما

طفل بازیگوش آرام از معلم می برد

تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما

نیست صائب جام عیش ما چو گل پا در رکاب

تا فلک گردان بود، در دور باشد جام ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قاسم انوار

باده می ریزند صافی دم بدم در جام ما

تا چه خواهد شد ز جام یار ما انجام ما؟

ما همه مستیم از آن دولت که بنمودی جمال

همچو دولت ناگهان مست آمدی بر بام ما

چون سر از خاک لحد در حشر بردارم ز خواب

[...]

سلیم تهرانی

تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما

ز انتظار او غبار آورد چشم دام ما

عمر رفت و روزگار هجر او آخر نشد

انتظار صبح محشر می کشد این شام ما

در محبت بیش ازین خواری نمی باشد که دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه