گنجور

 
صائب تبریزی

تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می‌کند

زهر غیرت مرگ را در کام شیرین می‌کند

در چراغ گرم‌خونی رحم چون روغن کند

شمع از بال و پر پروانه بالین می‌کند

بس که ترسیده است چشم غنچه از غارتگران

بال بلبل را خیال دست گلچین می‌کند

خار خار اشتیاق گوشه دستار او

خار در پیراهن گل‌های رنگین می‌کند

تا نهادی پا به عزم سیر بر چشم رکاب

عشرت روی زمین را خانه زین می‌کند

عرش و کرسی معنی در پیش پا افتاده‌ای است

چون به وقت فکر صائب دست بالین می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

نی رخ آن مه چنینم بی‌دل و دین می‌کند

هرچه با من می‌کند آن زلف مشکین می‌کند

گو چو من دست طمع زآیین دینداری بشوی

عشقبازی با چنان بت هرکه آیین می‌کند

مهرورزی چشم چون دارد کمان شوخ‌چشم

[...]

کلیم

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند

در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می‌کند

خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد

دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین می‌کند

گر حدیث بی‌وفایی‌های خوبان بشنود

[...]

صائب تبریزی

خط غزال چشم را آهوی مشکین می‌کند

چهره‌های ساده را بتخانه چین می‌کند

در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست

پای خواب‌آلود کار دست گلچین می‌کند

نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون

[...]

اسیر شهرستانی

بس که گلگون سرشکم جلوه رنگین می‌کند

گریه من دشت را دامان گلچین می‌کند

سیدای نسفی

دلبر رنگین فروشم شهر آئین می کند

دامن خود را ز خون خلق رنگین می کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه