گنجور

 
صائب تبریزی

نفس را مطلق عنان رزق فراوان می‌کند

توسن سرکش چو میدان یافت طوفان می‌کند

ناقصان را صحبت روشن‌ضمیران کیمیاست

خاک را زر پرتو خورشید تابان می‌کند

تازه می‌گردد ز چشم اشکباری جان ما

مجلس ما را گل ابری گلستان می‌کند

می‌گشاید دل ز آه سرد اهل درد را

غنچه‌ها را گر نسیم صبح خندان می‌کند

از مروت نیست تندی با پناه‌آوردگان

ورنه نی در ناخن شیران نیستان می‌کند

زال دنیا سخت می‌گیرد به ارباب صلاح

مصر را عصمت به یوسف چاه و زندان می‌کند

خون حنای عید باشد کشته معشوق را

شمع بی‌جا گریه بر خاک شهیدان می‌کند

قرب نیکان خاکساران را کند با آبرو

این سفال خشک را سیراب ریحان می‌کند

چوب منع از قرب مانع نیست دوراندیش را

بلبل ما در قفس سیر گلستان می‌کند

از لباس زر چه حاصل فلس روی‌اندود را؟

کی دل تاریک را روشن چراغان می‌کند؟

ظلمت شب چشم رهزن را جواهر سرمه است

خط کجا آن دشمن دین را مسلمان می‌کند؟

سایه اقبالمندان است مفتاح امید

مور را صاحب سخن صائب سلیمان می‌کند

 
 
 
اثیر اخسیکتی

ابر عمانی چمن‌ها را دُرافشان می‌کند

تا دهان باغ را پر زّر رخشان می‌کند

دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه

دامن کهسار پر لعل بدخشان می‌کند

هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق

[...]

کمال خجندی

بر سر بی‌مو حسام خلوتی را هرکه زد

حق به دست اوست گر فریاد و افغان می‌کند

چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت

بر مثال کاسه نو بانگ پنگان می‌کند

جلال عضد

زلف تو خورشید را در سایه پنهان می‌کند

روز روشن با شب تاریک یکسان می‌کند

گل چو می‌بیند که رویت بوستان‌افروز شد

قرب یک سال از خجالت ترک بستان می‌کند

از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق

[...]

صائب تبریزی

فکر جمعیت عبث دل را پریشان می‌کند

آن که سر داده است ما را فکر سامان می‌کند

نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون

سخت چون گردید، در تن کار پیکان می‌کند

هرکه زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

کی سر شوریده من فکر سامان می‌کند

چاک‌های سینه‌ام کار گریبان می‌کند

شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم

گریه‌ای دارم که آتش را گلستان می‌کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه