گنجور

 
صائب تبریزی

عمر را کوته نفس‌های پریشان می‌کند

ختم قرآن را ورق‌گردانی آسان می‌کند

خون حنای عید باشد کشتگان عشق را

شمع بی‌جا گریه بر خاک شهیدان می‌کند

عاشقان را اختیاری نیست در افشای راز

عشق در دل کار اخگر در گریبان می‌کند

سینه را دل چاک می‌سازد به امید وصال

پسته را شوق شکر در پوست خندان می‌کند

باده را از بی‌خودان دست تعدی کوته است

سیل در معموره چون افتاد طوفان می‌کند

می‌شود از جلوه محشر دو بالا حیرتش

هرکه را آن سرو خوش‌رفتار حیران می‌کند

سینه‌های گرم می‌گردد خنک از آه سرد

این سفال تشنه را سیراب، ریحان می‌کند

کجروی از مار راه تنگ بیرون می برد

تنگدستی نفس کافر را مسلمان می‌کند

از زلیخای جهان بگریز کاین بی‌آبرو

مصر را بر یوسف بی‌جرم، زندان می‌کند

از تن‌آسانی شود هرکس که صائب خرقه‌پوش

پای خواب‌آلود پنهان زیر دامان می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اثیر اخسیکتی

ابر عمانی چمن‌ها را دُرافشان می‌کند

تا دهان باغ را پر زّر رخشان می‌کند

دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه

دامن کهسار پر لعل بدخشان می‌کند

هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق

[...]

کمال خجندی

بر سر بی‌مو حسام خلوتی را هرکه زد

حق به دست اوست گر فریاد و افغان می‌کند

چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت

بر مثال کاسه نو بانگ پنگان می‌کند

جلال عضد

زلف تو خورشید را در سایه پنهان می‌کند

روز روشن با شب تاریک یکسان می‌کند

گل چو می‌بیند که رویت بوستان‌افروز شد

قرب یک سال از خجالت ترک بستان می‌کند

از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق

[...]

صائب تبریزی

فکر جمعیت عبث دل را پریشان می‌کند

آن که سر داده است ما را فکر سامان می‌کند

نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون

سخت چون گردید، در تن کار پیکان می‌کند

هرکه زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

کی سر شوریده من فکر سامان می‌کند

چاک‌های سینه‌ام کار گریبان می‌کند

شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم

گریه‌ای دارم که آتش را گلستان می‌کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه