نفس را مطلق عنان رزق فراوان میکند
توسن سرکش چو میدان یافت طوفان میکند
ناقصان را صحبت روشنضمیران کیمیاست
خاک را زر پرتو خورشید تابان میکند
تازه میگردد ز چشم اشکباری جان ما
مجلس ما را گل ابری گلستان میکند
میگشاید دل ز آه سرد اهل درد را
غنچهها را گر نسیم صبح خندان میکند
از مروت نیست تندی با پناهآوردگان
ورنه نی در ناخن شیران نیستان میکند
زال دنیا سخت میگیرد به ارباب صلاح
مصر را عصمت به یوسف چاه و زندان میکند
خون حنای عید باشد کشته معشوق را
شمع بیجا گریه بر خاک شهیدان میکند
قرب نیکان خاکساران را کند با آبرو
این سفال خشک را سیراب ریحان میکند
چوب منع از قرب مانع نیست دوراندیش را
بلبل ما در قفس سیر گلستان میکند
از لباس زر چه حاصل فلس رویاندود را؟
کی دل تاریک را روشن چراغان میکند؟
ظلمت شب چشم رهزن را جواهر سرمه است
خط کجا آن دشمن دین را مسلمان میکند؟
سایه اقبالمندان است مفتاح امید
مور را صاحب سخن صائب سلیمان میکند