عمر را کوته نفسهای پریشان میکند
ختم قرآن را ورقگردانی آسان میکند
خون حنای عید باشد کشتگان عشق را
شمع بیجا گریه بر خاک شهیدان میکند
عاشقان را اختیاری نیست در افشای راز
عشق در دل کار اخگر در گریبان میکند
سینه را دل چاک میسازد به امید وصال
پسته را شوق شکر در پوست خندان میکند
باده را از بیخودان دست تعدی کوته است
سیل در معموره چون افتاد طوفان میکند
میشود از جلوه محشر دو بالا حیرتش
هرکه را آن سرو خوشرفتار حیران میکند
سینههای گرم میگردد خنک از آه سرد
این سفال تشنه را سیراب، ریحان میکند
کجروی از مار راه تنگ بیرون می برد
تنگدستی نفس کافر را مسلمان میکند
از زلیخای جهان بگریز کاین بیآبرو
مصر را بر یوسف بیجرم، زندان میکند
از تنآسانی شود هرکس که صائب خرقهپوش
پای خوابآلود پنهان زیر دامان میکند