گنجور

 
صائب تبریزی

از عرق آتش به جانم آن گل سیراب زد

باز آن آیینه رو نقشی عجب بر آب زد

شمع من امشب کجا بودی، که بر یادرخت

تا سحر پروانه من سینه بر مهتاب زد

گرد خجلت از دل بیرحم قاتل می فشاند

دست و پایی زیر تیغش گر دل بیتاب زد

خواب ناز گل گرانتر شد زبخت بلبلان

هر قدر شبنم به رخسار گلستان آب زد

غم به سر وقت من از روشندلیها اوفتاد

دزد بر گنجینه ام زین گوهر شب تاب زد

مهر بر لب زن که از یک خنده بیجا که کرد

غوطه در خون شفق خورشید عالمتاب زد

زنگ می گیرد ز آب زندگی آیینه اش

کی سکندر می تواند چون خضر بر آب زد؟

ابر چون گردد طرف با من، که سیل اشک من

بحر را مهر خموشی بر لب از گرداب زد

سختی دل از عبادت کرد رو گردان مرا

چند بتوان سنگ بر پیشانی محراب زد؟

رهنوردی را که شد صدق عزیمت خضر راه

در میان راه در دامان منزل خواب زد

نیست چشم عاقبت بین جوشن تدبیر را

خویش را ماهی زحرص طعمه بر قلاب زد

قطع شد در یک نفس راه هزاران ساله اش

هر که صائب پشت پا بر عالم اسباب زد

 
 
 
بابافغانی

لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد

شمع رویت شعله بر خورشید عالمتاب زد

دید در محراب نقش طاق ابرویت امام

شد دلش بیتاب و سر در گوشه ی محراب زد

دل که سوی غمزه ی مژگان خونریزت شتافت

[...]

عرفی

برهمن کیشم، که صدقم طعنه بر اصحاب زد

طاق آتشخانه ام صد خنده بر محراب زد

مرحبا ای عشق گلبانگی که بی آشوب تو

عافیت خوش تکیه ها بر بالش سنجاب زد

موج توفان سایه هر گه بر سر کشتی فکند

[...]

صائب تبریزی

مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد

شیشه می را به طاق ابروی محراب زد

چون بر آرم سر میان خاک و خون غلتیدگان؟

بال من سیلی به روی خنجر قصاب زد

صبح بیداری ندارد در پی این خواب گران

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد

ساغری هر دم به طاق ابروی محراب زد

آنکه از عقل است جایش بر سر مسند، چرا

تکیه چون دیوانه بر خاکستر سنجاب زد؟

خاک بادا بر سرش، نام قناعت گر برد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه