گنجور

 
صائب تبریزی

غیر را در بزم خاص آن سیم‌تن می‌پرورد

یوسف ما گرگ را در پیرهن می‌پرورد

خون چو گردد مشک هیهات است ماند در وطن

نافه را بیهوده آهوی ختن می‌پرورد

آن حریف خار زخمم من که صحرای جنون

هرکجا خاری است بهر پای من می‌پرورد

خوشه را هرگز نمی‌باشد دو سر، بگسل طمع

می‌گدازد جان خود را هرکه تن می‌پرورد

گل‌رخان را می‌دهد تعلیم عاشق‌پروری

گل که بلبل را در آغوش چمن می‌پرورد

بی‌تأمل دم مزن، کز لب گهر می‌ریزدش

چون صدف هرکس سخن را در دهن می‌پرورد

پرده‌ای بر روی کار از جوی شیر افکنده است

عشق، شیرین را به خون کوهکن می‌پرورد

این غزل را هرکه گوید صائب از اهل سخن

«می‌گدازد جان شیرین و سخن می‌پرورد»

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

سرو من در سایهٔ سنبل سمن می‌پرورد

سبزهٔ تر در کنار نسترن می‌پرورد

باغبان گر بیند آن رخسار و خط ماند خجل

زان گل و ریحان که بر طرف چمن می‌پرورد

مایه‌بخش اشک غمّاز آمد از خونابه دل

[...]

محتشم کاشانی

بهتر است از هرچه دهقان در چمن می‌پرورد

آن چه آن نازک بدن در پیرهن می‌پرورد

زان دو زلف و عارضم پیوسته در حیرت کنون

بیضهٔ خورشید را زاغ و زغن می‌پرورد

نافه دارد بوئی از زلفت که بهر احترام

[...]

مشتاق اصفهانی

به هر کام غیر آن شیرین‌سخن می‌پرورد

از سخن شهدی که در کنج دهن می‌پرورد

به هر آغوش رقیب آن سیم‌تن می‌پرورد

سیم خامی کاندرون پیرهن می‌پرورد

ریزد از هم آشیان‌ها را چمن پرا چرا

[...]

آذر بیگدلی

دایه، کِت در مهد زر ای سیم‌تن می‌پرورد

دشمن جانی برای جان من می‌پرورد

دلبری دارم که باشد تلخ‌کامی قسمتم

زان حلاوت‌ها که در کنج دهن می‌پرورد

مهرپرور یوسفی دارم، که در کنعان حسن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه