گنجور

 
صائب تبریزی

غیر را در بزم خاص آن سیم‌تن می‌پرورد

یوسف ما گرگ را در پیرهن می‌پرورد

خون چو گردد مشک هیهات است ماند در وطن

نافه را بیهوده آهوی ختن می‌پرورد

آن حریف خار زخمم من که صحرای جنون

هرکجا خاری است بهر پای من می‌پرورد

خوشه را هرگز نمی‌باشد دو سر، بگسل طمع

می‌گدازد جان خود را هرکه تن می‌پرورد

گل‌رخان را می‌دهد تعلیم عاشق‌پروری

گل که بلبل را در آغوش چمن می‌پرورد

بی‌تأمل دم مزن، کز لب گهر می‌ریزدش

چون صدف هرکس سخن را در دهن می‌پرورد

پرده‌ای بر روی کار از جوی شیر افکنده است

عشق، شیرین را به خون کوهکن می‌پرورد

این غزل را هرکه گوید صائب از اهل سخن

«می‌گدازد جان شیرین و سخن می‌پرورد»