گنجور

 
محتشم کاشانی

بهتر است از هرچه دهقان در چمن می‌پرورد

آن چه آن نازک بدن در پیرهن می‌پرورد

زان دو زلف و عارضم پیوسته در حیرت کنون

بیضهٔ خورشید را زاغ و زغن می‌پرورد

نافه دارد بوئی از زلفت که بهر احترام

ایزدش در ناف آهوی ختن می‌پرورد

هست شیرین را درین خمخانه از حسرت دریغ

بادهٔ تلخی که بهر کوه کن می‌پرورد

بهره‌ای از دامنم خار است از آن گل پیرهن

گرد خرمن بین که اندر گل سمن میپرورد

می‌دهد از اشگ سرخم آب تیغ خویش را

تشنهٔ خون مرا از خون من می‌پرورد

عشق در هر آب و گل حالی دگر دارد از آن

محتشم جان می‌گدازد غیر تن می‌پرورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode