گنجور

 
صائب تبریزی

ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ

قانع شده با نقطه ز پرگار و دگر هیچ

از هر سخن نازک و هر نکته باریک

پیچیده به فکر کمر یار و دگر هیچ

در عالم افسرده ز نیکان اثری نیست

از لاله و گل مانده خس وخار و دگر هیچ

دلبستگیی نیست به کام دو جهانم

با من بگذارید غم یار و دگر هیچ

از بیخودی افتاد به جنت دل افگار

در خواب بود راحت بیمار و دگر هیچ

افسانه شیرین جهان هوش فریب است

خواب است ره آورد شب تار و دگر هیچ

در کار جهان صرف مکن عمر به امید

کافسوس بود حاصل این کار و دگر هیچ

یک چشم گرانخواب بود دایره چرخ

حرفی است بجا از دل بیدار و دگر هیچ

از زاهد شیاد مجو مغز که این پوچ

ریش است و همین جبه و دستار و دگر هیچ

بی ذکر، شود تار نفس رشته زنار

محکم سر این رشته نگه دار و دگر هیچ

دل باز چو شد، باز شود مشکل عالم

یک عقده سخت است بر این تار و دگر هیچ

از بنده دنیا نپذیرند عبادت

بردار دل از عالم غدار و دگر هیچ

صائب ز خوشیها که درین عالم فانی است

ماییم و همین لذت دیدار و دگر هیچ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عرفی

منصور و اناالحق زدن و دار و دگر هیچ

ماییم و لبالب شدن از یار و دگر هیچ

گر ره به مراسم کده ی عشق بیابی

الماس بنه بر دل افگار و دگر هیچ

بر لوح مزارم بنویسید پس از مرگ

[...]

قدسی مشهدی

خواهد دل من شربت دیدار و دگر هیچ

این است علاج دل بیمار و دگر هیچ

هرچند که در کلبه ما دیده گشایی

عشق است رقم بر در و دیوار و دگر هیچ

هرچند ملک نامه اعمال مرا دید

[...]

سلیم تهرانی

شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ

چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ

رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید

در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ

یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند

[...]

حزین لاهیجی

ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ

قاصد برسان مژدهٔ دیدار و دگر هیچ

هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان

دل مانده، همین عقدهٔ دشوار و دگر هیچ

ما از طمع وصل تو در عشق گذشتیم

[...]

حکیم سبزواری

دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ

قانع بتماشاست ز گلزار و دگر هیچ

دارم ز تو امید که از بعد وفاتم

آئی بمزارم همه یک بار و دگر هیچ

بس ناوک دلدوز تو آمد بمن ای گل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه