گنجور

 
صائب تبریزی

نه هر تن لایق تشریف شاهی است

شهادت آل تمغای الهی است

سر آزاده تاج زرنگارست

دل آسوده تخت پادشاهی است

بود آزادگی در ترک دنیا

در اینجا فلس ماهی دام ماهی است

سواد فقر را در دیده جاده

که جای آب حیوان در سیاهی است

به هر محفل که دمسردی در او هست

دل روشن چراغ صبحگاهی است

برون آرد نکویان را خط از شرم

خط مشکین برات خوش نگاهی است

گناهی را که در دیوان رحمت

نمی بخشند صائب بیگناهی است

 
 
 
سلمان ساوجی

رخش آیینه آیین شاهی است

ز سر تا پا همه فر الهی است

شاه نعمت‌الله ولی

بخوانش خوش که اسرار الهی است

معانی بیان پادشاهی است

اهلی شیرازی

چو صاحب دیده از نور الهی است

خداوند سفیدی و سیاهی است

ملا مسیح

نه اخراج تو عزل از پادشاهی است

درین سری ز اسرار الهی است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه