می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را
چند بتوان در گریبان داشت آتشپاره را؟
نیست ممکن بوی گل خود را کند گردآوری
آه بی تاب از جگر خیزد دل صد پاره را
ماندگی از سیر و دور خود ندارد گردباد
نیست از سرگشتگی سیری دل آواره را
دل نمی سوزد کسی را بر یتیمی های من
سبز اگر سازد سرشکم تخته گهواره را
از نظربازان شود پرکار، حسن ساده لوح
صحبت فرهاد آدم کرد سنگ خاره را
مور در خرمن ز نقل دانه عاجز می شود
حسن کامل، می کند بی دست و پا نظاره را
خاک دامنگیر، بند دست و پای رهروست
توبه مشکل تر بود از صاف، دردی خواره را
از نصیحت کی شود دلهای غافل چرب نرم؟
بهره ای از مومیایی نیست سنگ خاره را
نقطه بی رمال چون مرکز بود ثابت قدم
اختیاری نیست گردش سبعه سیاره را
شد ز فیض عالم بالا زبان من دراز
سربلندی در خور منبع بود فواره را
در رحم رزق مقدر یافت طفل بی زبان
همچنان دل می تپد در سینه روزی خواره را
یک سر مو تیرگی موی سفید از دل نبرد
شد ز سوهان بیش ناهمواری این انگاره را
هست در پاشیدن صحبت، حضور اهل دل
دل ز جمعیت پریشان می شود سی پاره را
از لحد در هر نفس چندین دهن وا می کند
نیست ممکن سیر گشتن خاک مردم خواره را
جز جوانی نیست صائب درد پیری را علاج
از طبیبان تا به کی جویی ز غفلت چاره را؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به بیان درد و اندوه دل میپردازد. او از رنجهای ناشی از جدایی، یتیمی و دلتنگی سخن میگوید و نشان میدهد که تلاش برای جمعآوری شادی و آرامش در زندگی، به سختی ممکن است. دل انسان، چون دردی عمیق دارد، نمیتواند از غمها فاصله بگیرد و دائما در پی تسلی است. در ادامه، شاعر به ناتوانی انسانها در درک دردهای یکدیگر و مشکلات ناشی از زندگی میپردازد و به این نکته اشاره میکند که جوانی و شادابی میتواند به عنوان درمانی برای دردهای پیری و غم باشد. این اشعار به نوعی در وصف حال و روحیات انسانی و چالشهای زندگی است.
هوش مصنوعی: قلبی که پر از غم و اندوه است را از سینهام بیرون میآورم، چرا که تا کی میتوانم این شعلههای سوزان را در خودم نگهدارم؟
هوش مصنوعی: جمعآوری عطر گل دشوار است، و آهی که از دل آزرده برمیخیزد، نماد دردهای فراوانی است که دلهای شکسته تحمل میکنند.
هوش مصنوعی: گردباد وقتی به وجود میآید که در جایی نایستد و حرکت کند، اما دل آواره و سرگشته هرگز نمیتواند آرام بگیرد و در یک نقطه بماند. به عبارتی، در جا نماندن و بیهدف بودن شرایطی است که باعث میشود انسان نتواند به آرامش و سکون برسد.
هوش مصنوعی: کسی برای یتیم بودن من ناراحت نیست؛ حتی اگر اشکهایم به روی گهواره بیفتد، برای کسی مهم نیست.
هوش مصنوعی: از چشم تماشاگران، حسن بیخبر و سادهدل، مانند داستان فرهاد، توانست دل سنگی را نرم کند.
هوش مصنوعی: مور در بین انبوه دانهها و غلهها نمیتواند به راحتی جابهجا شود و از آنها بهرهمند شود، اما حسن کامل بدون نیاز به تلاش و کوشش میتواند به زیبایی نگاه کند و همهچیز را درک کند.
هوش مصنوعی: زمین با سختیها و باورهای عمیقش، برای مسافر راه، همچون زنجیری میباشد. توبه کردن برای کسی که در گرفتاری و معصیت گرفتار شده، به مراتب سختتر از ساده بودن مسیر است.
هوش مصنوعی: دلهای بیخبر و غافل با نصیحت نرم و لطیف نمیشوند. سنگ سخت نیز از مومیایی هیچ سودی نمیبرد.
هوش مصنوعی: نقطهای که بیرمال است، مانند مرکز میباشد و در آنجا ثابت و پابرجا است. گردش سیارات به صورت اختیاری نیست و تحت تأثیر آن نقطه قرار دارد.
هوش مصنوعی: به لطف نیکیهای عالم بالا، زبان من به صحبت واداشت و افتخار من به خاطر منبعی است که مانند فوارهای بلند میشد.
هوش مصنوعی: در رحم مادر، روزی کودک بیزبان تعیینشده است و قلب او به تپش ادامه میدهد، درست مثل روزیخواری که به زندگی خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: یک تار موی تیره، به اندازهای درخشانی و زیبایی دارد که نمیتواند با تیرگی موی سفید مقایسه شود. این موضوع نشان میدهد که زیبایی و ظرافت حتی در جزئیات نیز تاثیرگذار است و میتواند در دل انسان بماند، حتی اگر سختیها و ناهمواریها وجود داشته باشند.
هوش مصنوعی: وقتی صحبتهای دلنشین و محبتآمیز در جمع بیان میشود، افراد با دلهای حساس و عاطفی احساس نزدیکی میکنند و در نتیجه، دلهایشان به هم نزدیکتر میشود و از تنهایی و پریشانیهای جمع رهایی مییابند.
هوش مصنوعی: در هر لحظه از قبر، دهانهای زیادی باز میشود و این از آنجا ناشی میشود که خاک، خیلی زود به زندگی انسانها پایان میدهد. بنابراین، امکان ندارد که انسان در این دنیا به آرامش و سیر و سیراب شدن بپردازد.
هوش مصنوعی: تنها جوانی است که میتواند بیماری پیری را درمان کند. تا کی از پزشکها راهحل بیماری را میجویی در حالی که خودت در غفلت هستی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را
گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را
سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر
کو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را
سینه خود باز کردم زخمها بنمودمش
[...]
کعبه کویش مراد است این دل آواره را
با مراد دل رسان بارب من بیچاره را
دل دران کو رفت و شد آواره من هم می روم
تا ازان آواره تر سازم دل آواره را
در میان خار و خارا گر تونی همراه من
[...]
از هوا گیرد سر دیوانه سنگ خاره را
نیست از رطل گران اندیشه ای میخواره را
خاطر آشفته را شیرازه کنج عزلت است
دل ز جمعیت پریشان می شود سی پاره را
خصم را کردم به همواری حصار خویشتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.