گنجور

 
صائب تبریزی

می کنم از سینه بیرون این دل غمخواره را

چند بتوان در گریبان داشت آتشپاره را؟

خون به جای آب از سرچشمه ها گردد روان

کوه بردارد اگر درد من بیچاره را

عالم افسرده را مشاطه ای چون عشق نیست

صحبت فرهاد آدم کرد سنگ خاره را

می کشد دامن به خون بی گناهان جلوه اش

نیست پروای سلیمان آن پری رخساره را

آسمان آسوده است از بی قراری های ما

گریه طفلان نمی سوزد دل گهواره را

دشمنان خویش را بی عشق دیدن مشکل است

می کنم قسمت به بی دردان، دل صد پاره را

می کند امروز صائب موم نی در ناخنم

من که ناخن گیر می کردم به آهی، خاره را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را

گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را

سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر

کو به تابش زر کند مر سنگ‌های خاره را

سینه خود باز کردم زخم‌ها بنمودمش

[...]

کمال خجندی

کعبه کویش مراد است این دل آواره را

با مراد دل رسان بارب من بیچاره را

دل دران کو رفت و شد آواره من هم می روم

تا ازان آواره تر سازم دل آواره را

در میان خار و خارا گر تونی همراه من

[...]

صائب تبریزی

از هوا گیرد سر دیوانه سنگ خاره را

نیست از رطل گران اندیشه ای میخواره را

خاطر آشفته را شیرازه کنج عزلت است

دل ز جمعیت پریشان می شود سی پاره را

خصم را کردم به همواری حصار خویشتن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه