از هوا گیرد سر دیوانه سنگ خاره را
نیست از رطل گران اندیشه ای میخواره را
خاطر آشفته را شیرازه کنج عزلت است
دل ز جمعیت پریشان می شود سی پاره را
خصم را کردم به همواری حصار خویشتن
می کند آیینه من موم، سنگ خاره را
از تردد کرد آزادم دل بی آرزو
خواب طفلان لنگر تمکین بود گهواره را
نیست چشم شوخ را مانع ز گردش بیخودی
ماندگی از سیر نبود اختر سیاره را
نیست ممکن برق را در ابر پنهان داشتن
چون عنانداری کنم آن شوخ آتشپاره را؟
سیر و دور سبحه در محراب افزون می شود
در عبادت جمع چون سازم دل صد پاره را؟
ریزه چینان قناعت را تلاش رزق نیست
سنگ، روزی می رساند مرغ آتشخواره را
می پذیرد گر به خود شیرازه اوراق خزان
می توان گردآوری کردن دل صد پاره را
کاسه دریوزه گردد چون صدف شد بی گهر
ریزش دندان فزاید حرص روزی خواره را
تا به چند این صید وحشی را عنانداری کنم؟
سر به صحرا می دهم صائب دل آواره را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را
گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را
سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر
کو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را
سینه خود باز کردم زخمها بنمودمش
[...]
کعبه کویش مراد است این دل آواره را
با مراد دل رسان بارب من بیچاره را
دل دران کو رفت و شد آواره من هم می روم
تا ازان آواره تر سازم دل آواره را
در میان خار و خارا گر تونی همراه من
[...]
در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را
کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را
جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار
آب و آتش ذوالفقاری کرد این انگاره را
اهل دل را گفتگوی عشق آب زندگی است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.