گنجور

 
صائب تبریزی

داغم چو آفتاب سیاهی پذیر نیست

چون صبح چاک سینه من بخیه گیر نیست

این شکر چون کنیم که پهلوی خشک ما

در زیر بار منت نقش حصیر نیست

فکر کمین مکن که تماشایی ترا

پای گریز چون هدف از پیش تیر نیست

آیینه ای کجاست که بر کور باطنان

روشن شود که طوطی ما را نظیر نیست

در چشم ما که واله ابروی مصرعیم

بین السطور هیچ کم از جوی شیر نیست

صائب در آب سیل بشود دست را ز دل

این خانه شکسته عمارت پذیر نیست

 
 
 
قطران تبریزی

ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست

آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست

ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس

ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست

تو ماه روزگاری و او میر روزگار

[...]

خاقانی

دردی است درد عشق که درمان‌پذیر نیست

از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست

شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او

حلقه‌یْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست

گفتا به روزگار بیابی وصال ما

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست

جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست

خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی

آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست

حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی

[...]

امیرخسرو دهلوی

شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست

و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست

صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم

تو می روی و خون کست پایگیر نیست

بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم

[...]

ابن یمین

ای سروریکه در ره مردی و مردمی

رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست

گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند

بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست

دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه