داغم چو آفتاب سیاهی پذیر نیست
چون صبح چاک سینه من بخیه گیر نیست
این شکر چون کنیم که پهلوی خشک ما
در زیر بار منت نقش حصیر نیست
فکر کمین مکن که تماشایی ترا
پای گریز چون هدف از پیش تیر نیست
آیینه ای کجاست که بر کور باطنان
روشن شود که طوطی ما را نظیر نیست
در چشم ما که واله ابروی مصرعیم
بین السطور هیچ کم از جوی شیر نیست
صائب در آب سیل بشود دست را ز دل
این خانه شکسته عمارت پذیر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساست عمیق و اندوهی است که شاعر در آن با تصاویری زیبا و کنایههای قدرتمند، احساسات خود را منتقل میکند. شاعر از آفتاب و صبح به عنوان نمادهایی برای نور و روشنایی استفاده کرده و میگوید که درد و غم او مانند آفتاب است که سیاهی را نمیپذیرد. او در ادامه به بیتفاوتی و عدم قابلیتهایش اشاره میکند و آن را با حالتی از ناامیدی و ناتوانی برای تغییر شرایط زندگی خود میسنجند. در نهایت، شعرا به عدم وجود شفافیت در دنیای اطراف و ناهماهنگیها اشاره میکند و احساس یأس و جدایی را در تصویر یک خانه ویران به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: غم من مانند آفتاب است که هیچگاه نمیتواند تاریکی را در خود بپذیرد. مثل صبح که سینهام را زخم کرده، راهی برای بهبود و ترمیم آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این شکر را چگونه ادا کنیم وقتی که در سایه فشارها و مشکلات، ما تنها نقش یک حصیر خشک را داریم؟
هوش مصنوعی: به فکر فرار نباش، چون تو قابل مشاهدهای و مانند هدفی که از قبل مشخص شده، نمیتوانی پنهان شوی.
هوش مصنوعی: آیا آینهای وجود دارد که بتواند حقیقت را به کسانی که باطنی نابینا دارند نشان دهد، تا بفهمند که ما هیچ مشابهی نداریم؟
هوش مصنوعی: در نگاه ما که مجذوب زیبایی ابرو هستیم، فاصلهای که بین دو خط قرار دارد هیچ تفاوتی با جریان شیر ندارد.
هوش مصنوعی: اگر آب سیل به خانه برسد و ویرانش کند، دیگر نمیتوان انتظار ساختن و بازسازی آن را داشت. دل انسان نیز در چنین شرایطی از آسیب و درد میتواند مانند آن خانه شکسته شود و نمیتوان به راحتی آن را ترمیم کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست
آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست
ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس
ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست
تو ماه روزگاری و او میر روزگار
[...]
دردی است درد عشق که درمانپذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهیْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
[...]
طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست
جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست
خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی
آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست
حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی
[...]
شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست
صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست
بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
[...]
ای سروریکه در ره مردی و مردمی
رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست
گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند
بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست
دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.