صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۲

امید دلگشاییم از ماه عید نیست

این قفل بست گوش به زنگ کلید نیست

قطع نظر ز بنده و آزاد کرده ام

امید میوه و گلم از سرو و بید نیست

از صد یکی به پایه منصور می رسد

چون لاله هر که بگذرد از سر شهید نیست

زان دم که ریشه کرد به دل ذوق کاوکاو

ناخن به چشم داغ کم از ماه عید نیست

چشم من و جدا ز تو، آنگاه روشنی؟

روزم سیاه باد که چشمم سفید نیست

زینسان که ناامید ز نشو و نما منم

برگ خزان رسیدن چنین ناامید نیست

صائب به شکر این که فراموش نیستند

گر یاد ما کنند عزیزان بعید نیست