آفاق روشن و مه تابان پدید نیست
پر شور عالمی و نمکدان پدید نیست
از مهر تا به ذره و از قطره تا محیط
چون گوی در تردد و چوگان پدید نیست
در موج خیز گل چمن آرا نهان شده است
آب از هجوم سنبل و ریحان پدید نیست
پوشیده است سبزه بیگانه باغ را
جز بوی خوش اثر ز گلستان پدید نیست
هر برگ سبز، طوطی شیرین تکلمی است
گردی اگر چه از شکرستان پدید نیست
چندین هزار صید درین دشت پر فریب
در خاک و خون تپیده و پیکان پدید نیست
در جوش و ذره، چشمه خورشید گم شده است
از موج تشنه، چشمه حیوان پدید نیست
دل واله نظاره و دلدار در حجاب
آیینه محو و چهره جانان پدید نیست
از انتظار آب گهر خلق چون صدف
یکسر دهن گشاده و نیسان پدید نیست
مصر از هجوم مشتریان تنگ گشته است
هر چند جلوه مه کنعان پدید نیست
می خون و شمع آه جگرسوز و دل کباب
بزم نشاط چیده و مهمان پدید نیست
این جلوه گاه کیست که تا می کنی نگاه
چیزی بغیر دیده حیران پدید نیست
آورده است چشم جهان بین من غبار؟
یا از غبار خط رخ جانان پدید نیست
تا پا کشند بیجگران از طریق عشق
از کعبه غیر خار مغیلان پدید نیست
دل در میان داغ جگرسوز گم شده است
از جوش لعل، کوه بدخشان پدید نیست
بیرون بر از سپهر مرا، روشنی ببین
نور چراغ در ته دامان پدید نیست
بند خموشی از دهن من گرفته اند
در عالمی که هیچ زبان دان پدید نیست
صائب به شهرهای دگر رو مرا ببین
این سرمه در سواد صفاهان پدید نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف تناقضها و ناپیدا بودن زیباییها و حقیقتها در زندگی میپردازد. او اشاره میکند که در جهانی که پر از شور و نشاط است، اما نشانی از آن ندارد. از هر طرف که مینگرد، با حجابها و موانع مواجه است و زیباییها همچون گلستانی دلانگیز در پس پردهای از غبار و گمنامی پنهان شدهاند. انتظار عشق و زیبایی، انسان را به جستجوی باطنی بیشتر وادار میکند، اما در نهایت به این نتیجه میرسد که شاید همه چیز در انتظار انسانهاست تا درک کنند و ببینند که جز حیرت و ناامیدی چیز دیگری پدید نمیآید. این اثر در نهایت به عدم توانایی انسان در درک حقیقتها و زیباییهای عالم اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، روشناییها و زیباییها به وجود نیامدهاند؛ جامعهای پر از شور و نشاط و خوشمزگی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر چیزی در جهان از بزرگتری مثل خورشید تا کوچکتری مثل ذره و از یک قطره آب تا فضا در حال حرکت و تغییر است، مانند توپی که در حال چرخش است، و هیچ معنای ثابتی ندارد.
هوش مصنوعی: در دل گلهای چمن، آب تازهای نهفته است که به خاطر فشار و هجوم سنبل و ریحان، واضح و نمایان نیست.
هوش مصنوعی: باغ پر از سبزههای بیگانه شده است و جز بوی خوش گلها، نشانی از زیبایی و تازگی در آن دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: هر برگ سبز به نوعی مانند یک طوطی میماند که با زبانی شیرین سخن میگوید، هرچند که این زیبایی و شیرینی از جهانی پر از شکر به وجود نیامده است.
هوش مصنوعی: در این دشت پر از فریب، هزاران شکار وجود دارد که در خاک و خون غرق شدهاند و نشانی از تیر و پیکان دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: در هر ذره و جوشی، نور خورشید پنهان است و از شدت عطش، آب حیات برای موجودات زنده پیدا نیست.
هوش مصنوعی: دل عاشق به تماشای معشوق مشغول است، ولی معشوق در پشت حجاب آینه محو شده و چهرهی او مشخص نیست.
هوش مصنوعی: مردم به طور کامل آماده و منتظر دریافت بهترینها هستند، اما در این میان، نشانهای از بهبود یا تغییر مشاهده نمیشود.
هوش مصنوعی: مصر به خاطر هجوم مشتریان و درخواستهای زیاد دچار تنگنا شده است، هرچند که زیبایی و جلوهی مه کنعان هنوز نمایان نشده است.
هوش مصنوعی: در اینجا وصف حالی است که در یک مهمانی و بزم شادی، نه خبری از شراب و شمع است و نه کسی برای مهمانی دعوت شده است. حالتی از غم و اندوه بر دل حاکم است و فضایی از نشاط و شادی کاملاً خالی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: این کجاستانی است که وقتی به آن نگاه میکنی، چیزی جز حیرت و شگفتی در دلت پیدا نمیشود؟
هوش مصنوعی: آیا آنچه من می بینم فقط غبار است که چشم من را پوشانده، یا اینکه خود غبار ناشی از چهره محبوب است و حقیقتی در آن وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که عاشقان واقعی از راه عشق دور نشوند، در کعبه حقیقت جز خارهای بیارزش چیزی پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: دل در میان غم و درد شدید گم شده است و در برابر شوق و شادی از دیدن لعل و جواهر، کوه بدخشان دیگر نمایان نیست.
هوش مصنوعی: از آسمان دور ہوں، اما روشنی و خیر را در انتهای دامان، مانند نور چراغ نمیبینم.
هوش مصنوعی: در جهانی که هیچ کس نمیتواند به درستی صحبت کند، من دست و زبانم را بستهاند و نمیتوانم سخن بگویم.
هوش مصنوعی: ای سائب، به شهرهای دیگر برو و مرا ملاقات کن، چون در رنگ سیاه اصفهان این سرمه پیدا نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
با درد او بساز که درمان پدید نیست
حد تو صبرکردن و خونخوردن است و بس
زیرا که حد وادی هجران پدید نیست
در زیر خاک چون دگران ناپدید شو
[...]
دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست
دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست
در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش
از بسکه گشته است نمایان پدید نیست
در خط نهان شده است تو را آب و رنگ حسن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.