مجروح عشق را سر و برگ علاج نیست
این خون گرفته را به طبیب احتیاج نیست
برق از زمین سوخته نومید می رود
تاراج دیده را غم باج و خراج نیست
در وادیی که قطع امیدست چاره ساز
دردی که بی دوا نشد آن را علاج نیست
مجنون چه خون که در دل لیلی نمی کند
از خود رمیده را به وصال احتیاج نیست
راضی نمی شوند به گنج از دل خراب
در ملک عشق برده معمور باج نیست
بر تخت دار، شوکت منصور را ببین
کیفیت بلند کم از هیچ تاج نیست
این آن غزل که اهلی شیراز گفته است
آن را که عقل نیست به هیچ احتیاج نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر مجروحیت و درد ناشی از عشق است و تأکید میکند که برای درمان این نوع دردها هیچ دارویی وجود ندارد. شاعر به ناامیدی و تسلیم در برابر احساسات عمیق اشاره میکند و میگوید که در جایی که امیدی نیست، هیچ راه حلی وجود ندارد. او همچنین به بیمعنایی گنجهای دنیوی در برابر عشق اشاره کرده و معتقد است که برای رسیدن به عشق واقعی نیازی به تلاشهای اضافی نیست. در نهایت، شاعر به ارزش واقعی عشق و اهمیت آن نسبت به دنیا تأکید میکند و میگوید که آنچه عقل قادر به درک آن نیست، به هیچ چیزی احتیاج ندارد.
هوش مصنوعی: عشق جراحت عمیقی به وجود آورده که هیچ درمانی برایش وجود ندارد و این خونریزی، نیازی به پزشک ندارد.
هوش مصنوعی: برق از زمین سوزان ناامیدانه میگریزد و غم و اندوه بر دلهای نظارهگران، خراج و مالیات نمیگذارد.
هوش مصنوعی: در جایی که ناامیدی حاکم است، هیچ راهی برای درمان دردی که درمانی ندارد وجود ندارد.
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق لیلی در دلش چه قدر احساس درد میکند، ولی او دیگر به کسی نزدیک نمیشود و برای رسیدن به وصال نیازی ندارد.
هوش مصنوعی: هرگز به دلی که خراب و آشفته است، مانند گنجی در عشق نمیرسند و در سرزمین عشق، حتی با داشتن گنجینهای در دل، چارهای برای مشکلات وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بر روی صندلی سلطنت، شکوه و عظمت منصور را ببین که مقام و جایگاه او چیزی کمتر از هیچ تاجی نیست.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که این غزل از اهلی شیرازی است و کسانی که عقل و فهم درستی ندارند، به هیچ چیز دیگری احتیاج ندارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مست ترا به هیچ میی احتیاج نیست
رنج مرا ز هیچ طبیبی علاج نیست
ای مه، مشو مقابل چشمم که با رخش
ما را به هیچ وجه به تو احتیاج نیست
با من مگو حکایت جمشید و افسرش
[...]
مجنون عشق را هوس تخت و تاج نیست
اورا که عقل نیست بهیچ احتیاج نیست
گیتی نما چه حاجت؟ اگر جم بصیرتی
آیینه یی به ازمی و جام زجاج نیست
هر کس که بود از هنر خود رواج یافت
[...]
بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست
گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست
این دل که در عیار وفا نقد خالص است
بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست
جامی که هر شکسته ازان لعل پارهای است
[...]
در شهر ما به دولت عشق احتیاج نیست
در هیچ گوشه نیست که صد تخت و تاج نیست
چشم تری به چین جبین می توان فروخت
کار وفا هنوز چنان بی رواج نیست
خاطر به خنده گل و مل وانمی شود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.