می سنگ اگر زند به ایاغم شگفت نیست
گر بوی گل خورد به دماغم شگفت نیست
سودای زلف ریشه به مغزم دوانده است
خون مشک اگر شود به دماغم شگفت نیست
پروانه داغ گرمی هنگامه من است
دامن اگر زند به چراغم شگفت نیست
از کاوکاو ناخن الماس اگر جهد
برق از سیاه خانه داغم شگفت نیست
با عندلیب هم سبق ناله بوده ام
دلتنگ اگر ز صحبت زاغم شگفت نیست
صائب ز سوز سینه آتش فشان اگر
آتش چکد ز پنبه داغم شگفت نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات بیان میکند که اگرچه احساسات و تجربیاتش باعث واکنشهای عجیب و غریبی میشوند، اما این مسأله برای او شگفتانگیز نیست. او اشاره دارد که بوی گل و خون مشک به او خاصیت میدهد و داغی پروانه در آتش احساساتش طبیعی است. او از احساسات شدید خود نسبت به معشوق و دلتنگیاش برای همراهانش میگوید و در نهایت تأکید میکند که درونش مملو از آتش و شور و شوق است و این مسئله برایش عجیب نیست.
هوش مصنوعی: اگر سنگی به من آسیب برساند تعجبی ندارد، چون اگر بویی از گل به مشامم برسد هم تعجبی ندارد.
هوش مصنوعی: فکر و خیال موهای معشوق به عمق مغزم نفوذ کرده است؛ اگر بوی مشک را در بینیام حس کنم، جای تعجبی ندارد.
هوش مصنوعی: پروانهای که به دور شعله میچرخد، نشاندهنده هیجان و شوق من است و اگر دامنش به گرمای چراغ برخورد کند، چیزی عجیب نیست.
هوش مصنوعی: اگر جواهر الماس در دل سیاهی از درد و رنج تلاش کند، جای تعجبی نیست که به روشنی و درخشش برسد.
هوش مصنوعی: من با بلبل در اندوه و ناله همسفر بودهام، پس اگر از صحبت با زاغ و کلاغ ناراحت باشم، جای تعجبی ندارد.
هوش مصنوعی: صائب از درد دل و سوزی که در سینه دارد، مانند آتش فشانی است که به ناگاه شعلهور میشود. اگر آتش از پنبه داغی بچکد، چیز عجیبی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.