گنجور

 
اهلی شیرازی

مجنون عشق را هوس تخت و تاج نیست

اورا که عقل نیست بهیچ احتیاج نیست

گیتی نما چه حاجت؟ اگر جم بصیرتی

آیینه یی به ازمی و جام زجاج نیست

هر کس که بود از هنر خود رواج یافت

کار محبت است که هیچش رواج نیست

هان ای حکیم زحمت مجنون چه میدهی

داغ ستاره سوختگی را علاج نیست

اهلی، کنون که صبر و دل و دین بباد رفت

آسوده شو که بر ده ویران خراج نیست