گنجور

 
صائب تبریزی

روی تو برق خرمن آسایش دل است

زلف تو تازیانه جانهای غافل است

هر خون که کرد در دل عشاق، مشک شد

اکسیر دانه است زمینی که قابل است

از رنگ و بوی، حسن خداداد فارغ است

نفزاید از بهار جنونی که کامل است

زاهد نیم به مهره گل مشورت کنم

تسبیح استخاره من عقده دل است

سوهان مرگ نیز علاجش نمی کند

پایی که از گرانی جان در سلاسل است

بحر تو بی کنار ز تن پروری شده است

از جان بشوی دست که هر موج ساحل است

ای رهروی که خیر به مردم رسانده ای

آسوده رو که بار تو بر دوش سایل است

از پیچ و تاب عشق مکن شکوه زینهار

کاین پیچ و تاب، جوهر آیینه دل است

از درد و داغ عشق بود برگ عیش من

این است دوزخی که به جنت مقابل است

هر کس نداده است گریبان به دست عقل

صائب بگیر دامن او را که عاقل است!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

بر گل مل آر خیز که وقت گل و مل است

گل عاشق مل است که مل قصه گل است

اکنون چرای آهو در دشت سنبل است

بر شاخ ها ز بلبل پیوسته غلغل است

امیر معزی

ای سروری‌ که قول تو چون وحی منزل است

کارت چون معجزات رسولان مُرسَل است

عالی دو آیت است علا و بها بهم

در شان دین و دولت تو هر دو منزل است

هر روز بر دوام دهد آفتاب نور

[...]

سراج قمری

در پیش من ز بهر طرب کوزهٔ مل است

و این هردو دست کردهٔ آهل در آمل است

گاهی حدیث من ز غزل‌های قمری است

گاهی سماع من ز نواهای بلبل است

گاهی ز بوی باده، در این دست عنبر است

[...]

اثیر اخسیکتی

لفظ الهی از ره اطلاق مشکل است

اینجا دگر نه معنی لاهوت حاصل است

همام تبریزی

مشتاب ساربان که مرا پای در گل است

در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است

تعجیل می‌کنی تو و پایم نمی‌رود

بیرون شدن ز منزل اصحاب مشکل است

شیرینی وصال چو بی‌تلخی فراق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه