گنجور

 
صائب تبریزی

در دل هر قطره آماده است دریایی مرا

هست در هر دانه ای دام تماشایی مرا

عشرت ملک سلیمان می کنم در چشم مور

هر کف خاکی بود دامان صحرایی مرا

نیست با گفتار لب، کیفیت گفتار چشم

خوشترست از لعل گویا، چشم گویایی مرا

گرچه چون اشک یتیمان بی قرار افتاده‌ام

چشم قربانی کند مژگان گیرایی مرا

سر خط مشق جنونم نارسایی می کند

نیست در مد نظر چون سرو بالایی مرا

با دل بی آرزو بر دل گرانم یار را

آه اگر می بود در خاطر تمنایی مرا

با دل بی آرزو بر دل گرانم یار را

آه اگر می بود در خاطر تمنایی مرا

بر دهان طوطیان مهر خموشی می زدم

در نظر می بود اگر آیینه سیمایی مرا

دردمندی درد را بسیار درمان کرده است

گو نباشد بر سر بالین مسیحایی مرا

برنمی دارد ترازوی قیامت سنگ کم

ورنه از سنگ ملامت نیست پروایی مرا

می شد از جولان من انگشت حیرت گردباد

در خور سودا اگر می بود صحرایی مرا

غیرت من صائب از همکار باشد بی نیاز

ذوق کار خویش باشد کارفرمایی مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۸۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا

نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی

کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز

[...]

فضولی

نی دل و دین ماند نه صبر و شکیبایی مرا

رفته رفته جمع شد اسباب تنهایی مرا

چند بر من رو نهد هر جا که باشد محنتی

دل گرفت از صحبت یاران هر جایی مرا

گر نیندازم نظر بر عارضت از صبر نیست

[...]

صائب تبریزی

چشم مستش از نگاهی کرد سودایی مرا

کشتی از یک قطره می، گردید دریایی مرا

چشم باز از پیش پا دیدن حجابم گشته است

از نظر بستن یکی صد گشت بینایی مرا

نرمتر صد پیرهن از خواب مخمل گشته است

[...]

واعظ قزوینی

در میان خلق عالم، کشت تنهایی مرا

بلکه زین وحشت رهاند سر بصحرائی مرا

گر شدم محروم دوش از خدمتت، معذور دار

بود مهمان عزیزی، همچو تنهایی مرا

بال عنقا، نقش طاووسی نمیگیرد بخود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از واعظ قزوینی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه